تاریخ ایران

تاریخ ایران قبل و بعد از اسلام

تاریخ ایران

تاریخ ایران قبل و بعد از اسلام

تاریخ ایران

تاریخ ایران قبل و بعد از اسلام


هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است و در صورت عدم ذکر منبع شرعا حرام است

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
پیوندها

نوع حکومت غزنویان

دوشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۳، ۰۸:۴۴ ب.ظ

روزگار سامانیان‌ در اواخر قرن‌ چهارم‌ رو به‌ اِدبار و زوال‌ بود. به‌ سال‌ 383، بخاراتوسط‌ بغراخان‌، امیر ترکستان‌ ـ از سلسله‌ خانیان‌ ـ مورد حمله‌ قرار گرفت‌ وپس‌ ازشکست‌ سپاه‌ سامانی‌، شهر اشغال‌ شد. این‌ زمان‌ ابوعلی‌ سیمجور امارت‌ خراسان‌ راداشت‌ وآنچه‌ نوح‌ از او خواست‌ تا به‌ وی‌ کمک‌ کند، اقدامی‌ نکرد. از خوش‌ اقبالی‌نوح‌، بغراخان‌ نتوانست‌ در بخارا بماند؛ بنابراین‌ بخارا را به‌ قصد ترکستان‌ ترک‌ کردونوح‌ بن‌ منصور به‌ تخت‌گاه‌ خویش‌ بازگشت‌.

امیر دیگری‌ که‌ این‌ زمان‌ طمع‌ در کار سامانیان‌ داشت‌، فائق‌ خاصه‌، از وابستگان‌پیشین‌ دربار سامانی‌ بود که‌ در نواحی‌ خوارزم‌ قدرتی‌ بهم‌ زده‌ بود. وی‌ به‌ بخاراتاخت‌؛ اما کاری‌ از پیش‌ نبرد. پس‌ از آن‌ به‌ خراسان‌ آمد وبه‌ ابوعلی‌ سیمجور دشمن‌دیگر سامانیان‌ پیوست‌.

روشن‌ بود که‌ اتحاد دو دشمن‌، تا چه‌ اندازه‌ برای‌ شاه‌ سامانی‌ خطرناک‌ بود. اومی‌بایست‌ دست‌ به‌ دامان‌ کسی‌ می‌شد که‌ توان‌ مقابله‌ با سیمجور وفائق‌ را داشته‌باشد. این‌ شخص‌ کسی‌ جز سبکتگین‌ نبود؛ کسی‌ که‌ این‌ زمان‌ شهرتی‌ به‌ دست‌آورده‌ وقدرتی‌ فوق  العاده‌ بهم‌ زده‌ بود. به‌ گفته‌ عتبی‌ «قرعه‌ اختیار بر ناصرالدین‌سبکتگین‌ افتاد که‌ از بزرگان‌ اطراف‌ بود ودر فتح‌ ابواب‌ خیر وقیام‌ به‌ مصالح‌ عالم‌واهتمام‌ به‌ مناجِح‌ِ خلق‌ وتقویت‌ دین‌ ونصرت‌ کلمه‌ حق‌، معروف‌ وموصوف‌ بود.»



 

غزنویان‌ در خراسان‌

با دعوت‌ نوح‌ سامانی‌ از امیر غزنوی‌، راه‌ برای‌ ورود غزنویان‌ به‌ خراسان‌ باز شد.آمدن‌ به‌ خراسان‌، با شهرت‌ این‌ سرزمین‌، چیزی‌ نبود که‌ سبکتگین‌ از آن‌ چشم‌پوشی‌کند. نوح‌ وسبکتگین‌ در کَش‌ّ با یکدیگر ملاقات‌ کردند وقرار بر آن‌ شد تا سبکتگین‌به‌ غزنه‌ بازگشته‌ نیروی‌ لازم‌ را برای‌ این‌ کار فراهم‌ کند.

از سوی‌ دیگر، سیمجور نیز از بویهیان‌ ری‌ استمداد جست‌ وبه‌ این‌ ترتیب‌، بازبه‌ نوعی‌ جنگ‌ میان‌ سامانیان‌ وبویهیان‌ درگرفت‌ که‌ دو گروه‌ کوچکتر غزنوی‌وسیمجوری‌ به‌ نمایندگی‌ آنها این‌ جنگ‌ را اداره‌ می‌کردند.

نیروهای‌ دو طرف‌ آماده‌ کارزار شدند. ابتدا سیمجور از امیر غزنه‌ خواست‌ تاوساطت‌ کند وصلحی‌ برقرار سازد. کار مصالحه‌ پایان‌ یافت‌؛ اما حمله‌ برخی‌ ازافراد سپاه‌ سیمجور به‌ سپاه‌ امیر غزنه‌، کار را به‌ جنگ‌ کشاند. این‌ زمان‌، فرزندسبکتگین‌؛ یعنی‌ محمود غزنوی‌ نیز در سپاه‌ پدر بود.

در جنگ‌ خونینی‌ که‌ درگرفت‌، سپاه‌ تازه‌ نفس‌ غزنوی‌، توانست‌ سپاه‌ دشمن‌ راقلع‌ وقمع‌ کرده‌ وپیروزی‌ سامانیان‌ را که‌ در اصل‌، آغاز پیروزی‌ غزنویان‌ بود، به‌ارمغان‌ آورد. نوح‌ سامانی‌، لقب‌ ناصرالدین‌ را به‌ سبکتگین‌ ولقب‌ سیف‌ الدوله‌ را به‌فرزندش‌ محمود داد وخراسان‌ را به‌ او واگذاشت‌. آنها در نیشابور اقامت‌ گزیدندوبه‌ مانند بسیاری‌ از دولت‌های‌ تازه‌ به‌ دوران‌ رسیده‌ برای‌ جلب‌ نظر مردم‌، «درنیسابور بساط‌ عدل‌ ورأفت‌ وانصاف‌ ومعدلت‌ بگستردند ورسوم‌ محدَث‌وبدعت‌های‌ مذموم‌ وقوانین‌ جور باطل‌ گردانیدند وکافّه‌ رعایا وزیردستان‌ را درکنَف‌ امن‌ وراحت‌ بداشتند.»

به‌ تدریج‌ کار فائق‌ وسیمجور خاتمه‌ یافت‌. این‌ زمان‌، غزنویان‌ با سه‌ پدیده‌مختلف‌ رو به‌ رو بودند:

نخست‌ حکومت‌ ایلک‌ خان‌ در ترکستان‌ که‌ پس‌ از بغراخان‌، در پی‌ تسخیر بخاراوسمرقند بودند.

دوم‌ سامانیان‌ که‌ غزنویان‌ ادعای‌ حمایت‌ وصیانت‌ دولت‌ آنها را داشتند؛ اماروشن‌ بود که‌ باید تکلیف‌ خود را با آنها روشن‌ می‌کردند.

سوم‌ آل‌ بویه‌ که‌ در مرز غربی‌ آنها بودند ولاجرم‌ با آنها درگیر می‌ شدند. آنهابه‌طور معمول‌ حامی‌ خاندان‌ سیمجور در برابر غزنویان‌ وسامانیان‌ بودند.

سبکتگین‌ که‌ از شر ابوعلی‌ سیمجور وفائق‌ خلاص‌ شده‌ بود، با هجوم‌ ایلک‌خان‌روبرو شد. ایلک‌ خان‌ ضمن‌ نامه‌ای‌ به‌ سبکتگین‌، از دولت‌ سامانی‌ گله‌ کرده‌ واز این‌که‌ دولت‌ مزبور به‌ ملاهی‌ وشهوات‌ مشغول‌ شده‌ واز جهاد روی‌ گردانده‌، خواستارنابودی‌ آن‌ شد؛ اما سبکتگین‌ از پذیرش‌ خواست‌ ایلک‌خان‌ که‌ خواستار اتحاد آنهابرای‌ حذف‌ سامانیان‌ وتقسیم‌ بلاد وآغاز جهاد بر ضد «کفار ترک‌ وهند واظهار حق‌ونصرت‌ کلمه‌ دین‌ وقمع‌ اهل‌ شرک‌ وعناد وقهر حزب‌ فسق‌ وفساد» شده‌ بود،خودداری‌ کرد. چیزی‌ به‌ جنگ‌ نمانده‌ بود که‌ کار به‌ صلح‌ انجامید. در این‌ مصالحه‌مقرر شد تا سمرقند را به‌ فائق‌ خاصه‌، که‌ به‌ ایلک‌ خان‌ پناهنده‌ شده‌ بود، واگذار کنند.

در این‌ روزگار، سبکتگین‌ در بلخ‌ وفرزندش‌ محمود در نیشابور امارت‌می‌کردند. سبکتگین‌ در شعبان‌ سال‌ 387 درگذشت‌. جانشین‌ او به‌طور طبیعی‌،فرزندش‌ محمود غزنوی‌ بود.

 

سلطان‌ محمود غزنوی‌

زمانی‌ که‌ سبکتگین‌ درگذشت‌، غزنه‌ به‌ دست‌ فرزندش‌ اسماعیل‌ ونیشابور دراختیار محمود بود. درست‌ مانند دیگر امپراطوری‌ها که‌ معمولا گرفتار اختلافات‌خانوادگی‌ می‌شوند، میان‌ این‌ دو برادر نیز اختلاف‌ آغاز شد. حضور اسماعیل‌ ـنواده‌ الپتگین‌ ـ در بلخ‌ که‌ محل‌ استقرار پدرش‌ بود، به‌ معنای‌ آن‌ بود که‌ وی‌ جانشین‌اصلی‌ پدر به‌ شمار می‌آید. اسماعیل‌ عنصری‌ سبک‌سر بود وقصد براندازی‌ محمودرا داشت‌. در برابر، محمود در هوش‌ وذکاوت‌ وسابقه‌ وسن‌ از وی‌ پیش‌تر بود.تلاش‌ محمود برای‌ مصالحه‌ با برادر به‌ جایی‌ نرسید. در نهایت‌ میان‌ آنان‌، جنگ‌خونینی‌ درگرفت‌ که‌ به‌ قول‌ عتبی‌ «امیر سیف‌ الدوله‌ حمله‌ کرد واز میغ‌ تیغ‌، سیلاب‌خون‌ در کوه‌ وهامون‌ براند وچهره‌ سبز رنگ‌ بنات‌ هند را از گلگونه‌ خون‌ ابنای‌حرب‌ ارغوانی‌ کرد.» محمود پیروز شد ودر کنار جنازه‌ کسانی‌ که‌ در جنگ‌ کشته‌شده‌ بودند با برادر صلح‌ کرد وهمه‌ چیز خاتمه‌ یافت‌. اکنون‌ محمود سلطان‌ شد، درحالی‌ که‌ پدرش‌ را با این‌ لقب‌ نمی‌خواندند.

در حالی‌ که‌ محمود بر بلخ‌ وغزنه‌ مسلط‌ شده‌ بود، خراسان‌ از دست‌ رفت‌وبکتوزون‌ ترک‌ بر آنجا چیره‌ شد. وی‌ از امیر سامانی‌ خواست‌ تا خراسان‌ را به‌ او بازپس‌ دهد؛ اما امیر به‌ وی‌ توصیه‌ کرد تا همان‌ بست‌ وبلخ‌ وهرات‌ را داشته‌ باشد.روشن‌ بود که‌ محمود از خراسان‌ که‌ تسلط‌ بر آن‌، نشانه‌ دولت‌ وقدرت‌ در جهان‌اسلام‌ بود، نمی‌گذشت‌. وی‌ راهی‌ نیشابور شد ووقتی‌ شنید که‌ امیر سامانی‌ نیز رو به‌نیشابور می‌آید، در مروالرود فرود آمد. عاقبت‌ میان‌ سپاه‌ محمود وعبدالملک‌ بن‌نوح‌ وسردارش‌ بکتوزون‌ جنگی‌ پیش‌ آمد که‌ در آن‌ امیر سامانی‌ شکست‌ خورد وبه‌بخارا بازگشت‌.

تا این‌ زمان‌، غزنوی‌ها خود را به‌ نوعی‌ همراه‌ با سامانیان‌ می‌دیدند؛ اما جنگ‌مزبور آنها را رو در روی‌ یکدیگر قرار داد ومنجر به‌ نابودی‌ سامانیان‌ وجانشینی‌غزنویان‌ شد.

بازگشت‌ محمود به‌ هرات‌، راه‌ را برای‌ بازگشت‌ بکتوزون‌ به‌ نیشابور ودعوت‌ به‌نام‌ امیر سامانی‌ هموار کرد. محمود بازگشت‌ وبار دیگر سپاه‌ سامانی‌ را از خراسان‌بیرون‌ راند. وی‌ برادرش‌ نصر را به‌ سپهسالاری‌ نیروهای‌ خراسان‌ گماشت‌ وبه‌ بلخ‌بازگشت‌.

در سال‌ 389 هجری‌، ایلک‌ خان‌ ترک‌ به‌ بخارا آمد وپس‌ از آن‌ که‌ از سر دوستی‌وارد بخارا شد، تمامی‌ خاندان‌ سامانی‌ را زندانی‌ کرد وبه‌ قدرت‌ این‌ سلسله‌ که‌ این‌زمان‌ چیزی‌ جز بخارا وحوالی‌ آن‌ را در اختیار نداشتند، خاتمه‌ داد. روشن‌ بود که‌ باوجود سردی‌ روابط‌ِ سامانیان‌ وغزنویان‌ که‌ درباره‌ خراسان‌ پیش‌ آمده‌ بود، جای‌حمایت‌ از سامانیان‌ توسط‌ غزنویان‌ ـ به‌ مانند آنچه‌ زمان‌ بغراخان‌ ترک‌ گذشت‌ ـنبود؛ بلکه‌ به‌ عکس‌، روابط‌ میان‌ غزنویان‌ وترکان‌ ماوراءالنهر بهبود یافته‌ بود.سلطان‌ پس‌ از فتح‌ هند، زمانی‌ که‌ دیگر اثری‌ از سامانیان‌ برجای‌ نمانده‌ بود،نماینده‌ای‌ را با نام‌ ابوطیب‌ صعلوکی‌ که‌ فقیهی‌ بنام‌ بود، با هدایای‌ زیاد به‌ سوی‌ایلک‌خان‌ فرستاد ومتقابلا ایلک‌ خان‌ نیز هدایای‌ فراوانی‌ برای‌ سلطان‌ غزنوی‌ارسال‌ کرد.

سلطان‌ غزنوی‌، سپس‌ متوجه‌ سیستان‌ شد وطی‌ نبردهایی‌ با خلف‌ بن‌ احمدآخرین‌ امیر صفاری‌، به‌ قدرت‌ نمایی‌ پرداخت‌ وبه‌ بلخ‌ بازگشت‌. وی‌ پس‌ از به‌دست‌ آوردن‌ برخی‌ از فتوحات‌ در هند، بار دیگر به‌ سیستان‌ تاخت‌ وخلف‌ را به‌اسارت‌ درآورد تا آن‌ که‌ در بند او درگذشت‌. دولت‌ صفاری‌ با وی‌ خاتمه‌ یافت‌.

 

روابط‌ محمود با قادر عباسی‌

مناسبات‌ محمود با خلیفه‌، بهترین‌ رابطه‌ ممکنی‌ بود که‌ امیرنشینان‌ مستقل‌ ایرانی‌می‌توانستند با خلفای‌ عباسی‌ داشته‌ باشند. دلیل‌ این‌ مسأله‌، آن‌ بود که‌ سلطان‌غزنوی‌، به‌ هر دلیل‌، سخت‌ به‌ خلافت‌ عباسی‌ احترام‌ می‌نهاد وبه‌ شدت‌ به‌ تسنن‌وفادار واز هر نوع‌ گرایشی‌ جز آن‌ پرهیز داشت‌.

از سوی‌ دیگر، القادر، در میان‌ چندین‌ خلیفه‌ عباسی‌ که‌ پیش‌ وحتی‌ پس‌ از وی‌ به‌خلافت‌ رسیدند، درباره‌ تسنن‌، از همه‌ سختگیرتر بود. او بعد از مأمون‌ که‌ زمانی‌اعلامیه‌ای‌ رسمی‌ در برخی‌ از عقاید کلامی‌ داده‌ وهمه‌ را به‌ اجبار به‌ قبول‌ آن‌ فراخوانده‌ بود، دومین‌ خلیفه‌ای‌ بود که‌ اعتقادیه‌ رسمی‌ صادر کرد وهر نوع‌ گرایشی‌ جزآن‌ را انحراف‌ خواند. نقطه‌ مشترک‌ القادر با محمود غزنوی‌ در همین‌ نکته‌ بود واین‌سبب‌ استحکام‌ مناسبات‌ آنها با یکدیگر شد. در کنار آن‌، هدایای‌ بی‌شمار سلطان‌غزنوی‌ که‌ بخش‌ عمده‌ آنها از کفار هند به‌ دست‌ آمد، بر ثروت‌ خلیفه‌ می‌افزود وازسلطان‌ نیز چهره‌ای‌ که‌ به‌ جهاد مشغول‌ است‌، ارائه‌ می‌کرد. خلیفه‌ نیز به‌ تمام‌ معنا ازسلطان‌ ستایش‌ واو را تأیید می‌کرد.

سلطان‌ غزنوی‌ در سال‌ 389 نام‌ القادر را در خطبه‌های‌ نماز زنده‌ کرد وبه‌ این‌ترتیب‌ محبوبیت‌ خود را نزد خلیفه‌ عباسی‌ وطبعا سنیان‌ خراسان‌ وغزنین‌ افزایش‌داد. القادر در اِزای‌ هدایای‌ ارسالی‌ سلطان‌ غزنوی‌، دو لقب‌ به‌ وی‌ اعطا کرد: یمین‌الدوله‌ وامین‌ المله‌. خلعتی‌ با ارزش‌ نیز برای‌ سلطان‌ فرستاد که‌ محمود آن‌ را به‌ برکرده‌ بر تخت‌ نشست‌ تا مشروعیت‌ امارتش‌ را در امارت‌ تثبیت‌ کند.

هر بار که‌ خبر فتوحات‌ محمود یا حملات‌ او بر ضد مخالفان‌ عباسیان‌ به‌ بغدادمی‌رسید، القاب‌ تازه‌ای‌ مانند ولی‌ّ امیرالمؤمنین‌، نظام‌الدین‌ وناصرالحق‌ ویاکهف‌الدوله‌ والاسلام‌ به‌ سلطان‌ غزنوی‌ اعطا می‌شد.

 

فتوحات‌ سلطان‌ محمود غزنوی‌

گذشت‌ که‌ امیرانی‌ که‌ در مرزهای‌ اسلامی‌ بودند، یکی‌ از مهم‌ترین‌ اقداماتشان‌،فتوحات‌ جدید بود. این‌ اقدامات‌ غنائم‌ فراوانی‌ را به‌ همراه‌ داشت‌. افزون‌ بر آن‌امیران‌ مزبور به‌ این‌ وسیله‌ موقعیت‌ خود را از هر جهت‌ تقویت‌ می‌کردند وبه‌ عنوان‌مجاهد شناخته‌ می‌شدند.

مسلمانان‌ از دیر باز توجه‌ به‌ هند داشتند؛ اما کاری‌ از پیش‌ نبردند. در آن‌ سوی‌،تنها شهر مولتان‌ در اختیار مسلمانان‌ قرار داشت‌. این‌ شهر، کهن‌ترین‌ شهر هند است‌که‌ در قلمرو اسلام‌ قرار بود. در واقع‌، خط‌ سیر فتوحات‌ از سیستان‌ به‌ مولتان‌ رسیداما آن‌ سوتر نرفت‌. پس‌ از آن‌، فتوحات‌، در ادامه‌ سرزمین‌ ماوراءالنهر ونواحی‌شمالی‌ آن‌ به‌ پیش‌ رفت‌. اکنون‌ پس‌ از گذشت‌ زمانی‌ دراز، این‌ غزنویان‌ بودند که‌فتوحات‌ در هند را با سرعت‌ آغاز کردند.

پیش‌ از این‌ گذشت‌ که‌ سبکتگین‌ جنگ‌هایی‌ با کفار داشت‌. فرزندش‌ محمود نیزپس‌ از تسلط‌ بر خراسان‌، به‌ بلخ‌ بازگشت‌ ومصمم‌ شد تا فتوحات‌ را دنبال‌ کند. عتبی‌نوشته‌ است‌: «هر سال‌ نیت‌ غزوی‌ در دیار هند از برای‌ نصرت‌ اولیای‌ دین‌ وقمع‌اعدای‌ اسلام‌ نذر وآن‌ را وسیلت‌ نظام‌ ملک‌ وقوام‌ دولت‌ وسلامت‌ حال‌ و ثبات‌ کارخویش‌ کرد.»

سلطان‌ غزنوی‌ عقیده‌اش‌ بر این‌ بود که‌ در کنار جنگ‌های‌ داخلی‌ که‌ جنگ‌ میان‌مسلمانان‌ بود، جنگ‌ با کُفّار می‌توانست‌ کَفّاره‌ آن‌ جنگ‌ها باشد. از سوی‌ دیگر، پس‌از آغاز فتوحات‌ سلطان‌ در هند، شمار زیادی‌ از نیروهای‌ داوطلب‌، هر ساله‌ ازسراسر ماوراءالنهر نزد وی‌ می‌آمدند واو را در کار فتوحات‌ یاری‌ می‌دادند. عتبی‌درباره‌ یکی‌ از سفرها می‌نویسد: در این‌ ایام‌ قرب‌ بیست‌ هزار مرد از مطوّعه‌]داوطلب‌[ اسلام‌ از اقصای‌ ماوراءالنهر آمده‌ بودند ومنتظر ایام‌ حرکت‌ سلطان‌نشسته‌ وشمشیرها کشیده‌، وتکبیر مجاهدت‌ زده‌، وجان‌ها در راه‌ احتساب‌ بر کف‌گرفته‌». این‌ اقدامات‌، یادآور خاطرات‌ فتوحات‌ مسلمانان‌ در قرن‌ نخست‌ هجری‌ بود.

پس‌ از آن‌ که‌ سیطره‌ سلطان‌ غزنوی‌ بر خراسان‌ تثبیت‌ شد، به‌ سراغ‌ جیپال‌ ـعنوانی‌ مانند شاه‌ برای‌ پادشاه‌ هند ـ که‌ پیش‌ از آن‌ پدرش‌ نیز با وی‌ جنگ‌ کرده‌ بود،رفت‌. در جنگی‌ که‌ درگرفت‌، سپاه‌ محمود با پانزده‌ هزار نفر در برابر بیش‌ از چهل‌ودوهزار نفر، به‌ نبرد پرداخت‌ وبا پیروزی‌ توانست‌ جیپال‌ و تمامی‌ خاندانش‌ را به‌اسارت‌ درآورد. این‌ پیروزی‌ در روز هشتم‌ محرم‌ سال‌ 392 هجری‌ اتفاق  افتاد. پس‌از آن‌ به‌ سوی‌ ویهند رفت‌ ودر آن‌ ناحیه‌ نیز پیروزی‌هایی‌ به‌ دست‌ آورد.

سلطان‌ غزنوی‌، در سال‌ 395 حمله‌ دیگری‌ را به‌ بهاطیه‌ که‌ در آن‌ سوی‌ مولتان‌ بودآغاز کرد وپس‌ از چهار روز نبرد، منطقه‌ را به‌ تصرف‌ خود درآورد. بجیرا حاکم‌ آن‌دیار که‌ خود را شکست‌ خورده‌ دید، شمشیر را به‌ سینه‌ خود فرو برد وخودکشی‌کرد. عتبی‌ نوشته‌ است‌:

و سلطان‌ آن‌ جایگاه‌، مُقام‌ فرمود تا آن‌ نواحی‌ را از خُبْث‌ِ اهل‌ شرک‌ پاک‌ گردانیدوبساط‌ دین‌ وشریعت‌ محمدی‌ بگسترد واهل‌ آن‌ بقعه‌ را در ربقه‌ اسلام‌ کشیدومساجد ومنابر ترتیب‌ داد وایمه‌ را برای‌ تعلیم‌ فرایض‌ دین‌ وسنن‌ اسلام‌وتعیین‌ وتبیین‌ حلال‌ وحرام‌ نصب‌ کرد وبا لوای‌ منصور وعلای‌ موفور روی‌ به‌غزنه‌ رفت‌.

حمله‌ بعدی‌ او، پس‌ از جنگی‌ که‌ با ایلک‌ خان‌ داشت‌، برای‌ فتح‌ قلعه‌ بهیم‌ در هند به‌سال‌ 398 بود. در این‌ حمله‌ نیز پس‌ از نبردی‌ با نیروهای‌ بال‌اندبال‌، به‌ قلعه‌ وی‌ حمله‌کرده‌ آنجا را فتح‌ نمود. نتیجه‌ آن‌ غنائم‌ بی‌شماری‌ بود که‌ از آن‌ بدست‌ آورد: «ازنفایس‌ ذخایر وزواهر جواهر وبنات‌ معادت‌ ودفاین‌ خزاین‌ چیزی‌ یافت‌ که‌ انامل‌کُتّاب‌ واوارج‌ حسّاب‌ از حدّ وعدّ آن‌ قاصر آید.» سلطان‌ غزنوی‌ در این‌ قبیل‌ شهرهابا بت‌پرستان‌ رو به‌ رو بود وطبق‌ فقه‌ اسلامی‌، تا آنجا که‌ می‌توانست‌ آنها را وادارمی‌کرد تا به‌ اسلام‌ بگروند. بسیاری‌ از غنائم‌، بت‌های‌ زرینی‌ بود که‌ در اختیار خزانه‌وی‌ قرار می‌گرفت‌.

سلطان‌ در سال‌ 400 باز به‌ منطقه‌ نارین‌ هند حمله‌ کرد. عتبی‌ نوشته‌ است‌ که‌ این‌«بر مقتضای‌ سابقه‌ نذر» او بود. وی‌ توفیقی‌ در این‌ جنگ‌ به‌ دست‌ آورد ودرمصالحه‌ای‌ که‌ با حاکم‌ آن‌ دیار صورت‌ گرفت‌، قرار شد تا سالانه‌ خراجی‌ قابل‌ توجه‌برای‌ او فرستاده‌ شود.

منطقه‌ غور واقع‌ در غرب‌ غزنه‌ وشرق  هرات‌ وجنوب‌ بلخ‌، کافرستانی‌ بود که‌ به‌رغم‌ مسلمان‌ شدن‌ مردمان‌ اطراف‌ آن‌، همچنان‌ بر کفر خویش‌ باقی‌ مانده‌ومنطقه‌شان‌ نیز فتح‌ناشده‌ ماند.

سلطان‌ محمود، به‌ سال‌ 401، عوض‌ حمله‌ به‌ هند، به‌ سوی‌ منطقه‌ غورلشکرکشی‌ کرد. حضور این‌ کافرستان‌ در میان‌ سرزمین‌ اسلامی‌، ننگی‌ بود که‌بایستی‌ از میان‌ می‌رفت‌. علاوه‌ بر آن‌ که‌ مردمان‌ این‌ ناحیه‌ به‌ کاروان‌ها ومناطق‌مسلمان‌ نشین‌ دستبردهایی‌ می‌زدند وبه‌ آزار واذیت‌ مردم‌ می‌پرداختند. سپاه‌غزنوی‌ با زحمت‌ توانست‌ از تنگه‌ها عبور کرده‌ وبه‌ مقر اصلی‌ آنها که‌ حاکمی‌ با نام‌ابن‌سوری‌ داشت‌ برسد. جنگ‌ اصلی‌ در آنجا برپا شد وسپاه‌ غزنوی‌ «پسر سوری‌ رااسیر کردند واموال‌ واسلحه‌ ایشان‌... به‌ غنیمت‌ بیاوردند وشعار اسلام‌ در آن‌ بقاع‌واصقاع‌ ظاهر شد.»

سلطان‌ غزنوی‌ در سال‌ 404 بار دیگر به‌ سوی‌ هند حرکت‌ کرد. همراه‌ وی‌،جمعی‌ از عالمان‌ ومحدثان‌ ومؤذنان‌ نیز می‌رفتند ودر آن‌ دیار به‌ بنای‌ مساجدو«تلاوت‌ کتاب‌ عزیز ودراست‌ قرآن‌ مجید ودعوت‌ اذان‌» می‌پرداختند. زمستان‌فرا رسید وکاری‌ از پیش‌ نبرد وبه‌ غزنه‌ بازگشت‌. در بهار، باز بدان‌ سوی‌ حرکت‌کرد. شمار زیادی‌ از نیروهای‌ پیاده‌ دیلمی‌ که‌ در شجاعت‌ بنام‌ بودند ونیز تعدادی‌ ازافغانیان‌ به‌ همراه‌ سلطان‌ بودند. پیروزی‌ وی‌ در این‌ جنگ‌ سبب‌ شد تا منطقه‌ ناردین‌به‌ قلمرو اسلام‌ افزوده‌ شود.

نکته‌ جالب‌ در این‌ حمله‌، کشف‌ لوحه‌ای‌ در بتکده‌ای‌ بود که‌ «بر کتابت‌ آن‌ بود که‌چهل‌ هزار سال‌ است‌ تا بنای‌ این‌ خانه‌ نهاده‌اند.» مسلمانان‌ که‌ تاریخ‌ عالم‌ را به‌اقتباس‌ از یهودیان‌، تنها هفت‌ هزار سال‌ می‌دانستند آن‌ را باور نکردند. غنائم‌ این‌جنگ‌ تا آنجا بود که‌ به‌ گفته‌ عتبی‌ «هر جمّال‌ وحمّال‌ وکنّاس‌ ونخّاس‌ خواجه‌ شد».از مهم‌ترین‌ غنائم‌ جنگ‌ها فیلانی‌ بودند که‌ دشمن‌ در جنگ‌ از آنها استفاده‌ می‌کردوپس‌ از شکست‌، نصیب‌ مسلمانان‌ می‌شد.

سلطان‌ غزنوی‌ در سال‌ 405 نیز به‌ منطقه‌ تانیشر حمله‌ برد وآن‌ را نیز گشودوغنائم‌ فراوانی‌ به‌ دست‌ آورد. در سال‌ 407 به‌ قشتمیر وقنّوج‌ که‌ سه‌ ماه‌ راه‌ تا غزنه‌بود تاخت‌. بسیاری‌ از امیران‌ میان‌ راه‌، پیش‌ از آن‌ که‌ تن‌ به‌ جنگ‌ دهند، اسلام‌ رامی‌پذیرفتند وتسلیم‌ می‌شدند. برخی‌ نیز مقاومت‌ می‌کردند وطبعا در برابر هجوم‌مسلمانان‌ تاب‌ مقاومت‌ نداشته‌ شکست‌ می‌خوردند.

محمود پس‌ از فتح‌ کلچند به‌ شهری‌ رسید که‌ عتبی‌ آن‌ را «معبد اهل‌ هند» دانسته‌است‌. در این‌ شهر بت‌خانه‌های‌ بسیار باشکوه‌، با تزئینات‌ ونقاشی‌های‌ فراوان‌وجود داشت‌. بسیاری‌ از بت‌ها از زر سرخ‌ با درشتی‌ هیکل‌ وزیبایی‌ بی‌مانند ساخته‌شده‌ بود که‌ همه‌ آنها به‌ دست‌ مسلمانان‌ افتاد. «سلطان‌ بفرمود تا آن‌ بت‌خانه‌ها راآتش‌ در زدند وخراب‌ کردند.»

فتوحات‌ سلطان‌ غزنوی‌ در هند سالهای‌ بعد نیز ادامه‌ یافت‌. در سالهای‌ 409،414 فتوحات‌ مختصری‌ انجام‌ شد تا آن‌ که‌ به‌ سال‌ 416 پس‌ از فتح‌ قلعه‌هاوشهرهای‌ متعددی‌، بتخانه‌ بزرگ‌ سومنات‌ را که‌ بزرگ‌ترین‌ زیارتگاه‌ در گجرات‌هند بود به‌ تصرف‌ درآورد. یک‌ بت‌ بزرگ‌ در طول‌ پنج‌ متر که‌ به‌ دست‌ مسلمانان‌افتاده‌ بود، شکسته‌، بخشی‌ را به‌ مکه‌ وبخشی‌ را به‌ مدینه‌ فرستادند تا مردم‌ آنها رازیر پایشان‌ بگذارند.

حتی‌ اگر گفته‌ شود، محمود غزنوی‌ به‌ قصد کسب‌ غنائم‌ دست‌ به‌ فتوحات‌ زده‌،

باید گفت‌ که‌ وی‌ سهم‌ به‌ سزایی‌ در گسترش‌ اسلام‌ در سرزمین‌ هند دارد، سهمی‌ که‌تاریخ‌ آن‌ را فراموش‌ نخواهد کرد.

سلطان‌ محمود، اکنون‌، افزون‌ بر غزنه‌ وخراسان‌، بر خوارزم‌ وسیستان‌حکم‌رانی‌ می‌کرد. فزون‌ خواهی‌ او را که‌ اکنون‌ در سنین‌ پیری‌ بود، بر آن‌ داشت‌ تا درسال‌ 420، تصمیم‌ به‌ ضمیمه‌ کردن‌ گرگان‌ و ری‌ به‌ قلمرو خود بگیرد. امیر بویهی‌ری‌، مجدالدوله‌ متهم‌ بود که‌ چندان‌ به‌ کار حکومت‌ نمی‌پرداخت‌ وبیش‌تر کارها به‌دست‌ مادرش‌ بود. به‌ همین‌ دلیل‌ برخی‌ از درباریان‌ از سلطان‌ غزنوی‌ برای‌ آمدن‌ به‌ری‌ دعوت‌ کردند.

بی‌شبهه‌ انگیزه‌ محمود غزنوی‌ ـ که‌ برای‌ کسب‌ ثروت‌ بیش‌تر متهم‌ بود ـ به‌دست‌آوردن‌ ثروت‌ بیکران‌ بویهیان‌ بود که‌ طی‌ سالها در این‌ شهر جمع‌ شده‌ بود. مورخان‌،بلافاصله‌ پس‌ از آمدن‌ وی‌ از دو چیز خبر می‌دهند. نخست‌ گرفتن‌ غنائم‌ فراوان‌ که‌میلیون‌ها دینار به‌ صورت‌ نقد وجنس‌ بود. دوم‌ گرفتن‌ واعدام‌ وکشتن‌ بسیاری‌ ازعالمان‌ این‌ شهر ونیز سوزندان‌ کتاب‌های‌ فلسفی‌ ومعتزلی‌ وشیعی‌. گردیزی‌می‌نویسد:

و خبر آوردند امیر محمود را که‌ اندر شهر ری‌ ونواحی‌ آن‌ مردمان‌ باطنی‌ مذهب‌وقرامطه‌ بسیارند. بفرمود تا کسانی‌ را که‌ بدان‌ مذهب‌ متهم‌ بودند، حاضر کردندوسنگریز کردند وبسیار کس‌ را از اهل‌ آن‌ مذهب‌ بکشت‌ وبعضی‌ را ببست‌ وبه‌خراسان‌ فرستاد تا مردن‌، اندر قلعه‌ها وحبس‌های‌ او بودند.

 

غزنویان‌ پس‌ از محمود

پس‌ از درگذشت‌ محمود غزنوی‌ به‌ سال‌ 421، فرزندش‌ محمد که‌ والی‌ جوزجان‌بود به‌ سلطنت‌ نشست‌. در برابر وی‌، فرزند دیگر وی‌ مسعود والی‌ هرات‌، به‌ مراتب‌کارآزموده‌تر از محمد بود. او در بیش‌تر جنگ‌ها، کار فرماندهی‌ سپاه‌ را عهده‌داربوده‌، لیاقت‌ بیش‌تری‌ از خود نشان‌ داده‌ بود. به‌ همین‌ دلیل‌ در فاصله‌ کوتاهی‌، محمداز سلطنت‌ برکنار شد وسلطان‌ مسعود به‌جای‌ وی‌ نشست‌. او تا سال‌ 432 که‌ کشته‌شد بر تخت‌ شاهی‌ غزنوی‌ تکیه‌ داشت‌. در آن‌ زمان‌، باز محمد به‌ قدرت‌ بازگشت‌.سه‌ ماه‌ بعد، محمد به‌ وسیله‌ مودود بن‌ مسعود از شاهی‌ برکنار شد ودر سال‌433درگذشت‌.

مسعود غزنوی‌ در طی‌ دوران‌ شاهی‌ خود، جنگ‌های‌ بیشماری‌ با مخالفان‌ومتمردان‌ کرد. به‌ علاوه‌، شمار زیادی‌ از یاران‌ پدرش‌ را به‌ بهانه‌های‌ مختلف‌ به‌ قتل‌رساند یا حبس‌ کرد.

مهم‌ترین‌ مشکل‌ غزنویان‌، مهاجرت‌ اُغُزهای‌ شمال‌ خوارزم‌ به‌ سوی‌ ماوراءالنهربه‌ رهبری‌ خاندان‌ سلجوق  بود. اینان‌ که‌ طوایف‌ بزرگ‌ دام‌دار ترکمان‌ بودند، بابرخی‌ از امیران‌ محلی‌ توافق‌ کردند تا احشام‌ خود را از خوارزم‌ به‌ سوی‌ مراتع‌اطراف‌ بخارا انتقال‌ دهند. بخشی‌ از اینان‌ به‌ رهبری‌ طغرل‌ به‌ آنها پیوستند واندک‌اندک‌ اجازه‌ یافتند تا در مرزهای‌ شمالی‌ خراسان‌، سرخس‌، ابیورد وفراوه‌ سکونت‌گزیدند. طبعا ورود آنها همراه‌ با اعتراض‌ ساکنان‌ این‌ مناطق‌ بود که‌

 

سلاطین‌ غزنوی‌                               سالهای‌ حکومت‌

آلپ‌ تگین‌                                         351 در غزنه‌

سبکتگین‌ (غلام‌ آلپ‌ تگین‌)                   367-387

اسماعیل‌ بن‌ سبکتگی                        ‌387-389

سلطان‌ محمود غزنوی‌ بن‌ سبکتگین         ‌389-421

محمد بن‌ محمود                               421-421

سلطان‌ مسعود غزنوی‌ بن‌ محمود          421-433

مودود بن‌ مسعود                             433-440

مسعود بن‌ مودود                             440-440

بهاء الدوله‌ علی‌ بن‌ مسعود سلطان      ‌441- 444

 

بعد از آن‌ دولت‌ غزنوی‌ تا سال‌ 582 ادامه‌ یافت‌. آخرین‌سلطان‌ تاج‌ الدوله‌ خسرو ملک‌ بن‌ خسروشاه‌ بود.سلاطین‌ غوری‌ در سال‌ 582 غزنه‌ را تصرف‌ کردند.

 

سرزمین‌شان‌ مورد هجوم‌ ترکمانان‌ قرار می‌گرفت‌. این‌ صحراگردان‌، که‌ یک‌ باردیگر تجربه‌ مهاجرت‌ اقوام‌ وحشی‌ را به‌ سرزمین‌های‌ متمدن‌ وتصرف‌ آن‌ عملی‌کردند، کسانی‌ بودند که‌ دولت‌ سلجوقی‌ را به‌ وجود آوردند.

مسعود غزنوی‌ که‌ از دیر باز با خوارزم‌ مشکل‌ داشت‌، مواجه‌ با حضور این‌صحراگردان‌ در سپاه‌ خوارزم‌ شد. زمانی‌ که‌ خوارزم‌ توسط‌ شاه‌ ملک‌، متحدغزنویان‌ به‌ سال‌ 426 فتح‌ شد، ده‌ هزار سوار صحراگرد به‌ فرماندهی‌ طغرل‌ راهی‌خراسان‌ شدند. مسعود که‌ سخت‌ از آنان‌ در بیم‌ بود، سپاهی‌ به‌ سوی‌ آنها فرستاد که‌که‌ از سلجوقیان‌ شکست‌ خورد. آشتی‌ مختصری‌ برقرار شد؛ اما سلجوقیان‌ همراه‌مهاجران‌ جدیدی‌ که‌ هر لحظه‌ بر شمار آنها افزوده‌ می‌شد سرزمین‌های‌ جدیدی‌ رادر خراسان‌ به‌ اشغال‌ خود درآوردند.

سلطان‌ مسعود پس‌ از آن‌ نیز نبردهایی‌ با قراخانیان‌ وسلجوقیان‌ داشت‌ تا آن‌ که‌به‌ سال‌ 432 کشته‌ شد. وی‌ در سال‌ 427 فرصتی‌ یافت‌ تا چونان‌ پدرش‌ فتوحاتی‌ درهند داشته‌ باشد.

قدرت‌ غزنویان‌ پس‌ از مسعود، تا یک‌ صد وسی‌ سال‌ در بخش‌ِ محدودی‌ درشرق  افغانستان‌ فعلی‌ وبخشی‌ از بلوچستان‌ وپنجاب‌ ادامه‌ یافت‌ تا آن‌ که‌ سلاطین‌غوری‌ با حمله‌ به‌ غزنه‌ آن‌ را از میان‌ بردند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۷/۲۱
مهدی صادق زاده قمصری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی