تاریخ ایران

تاریخ ایران قبل و بعد از اسلام

تاریخ ایران

تاریخ ایران قبل و بعد از اسلام

تاریخ ایران

تاریخ ایران قبل و بعد از اسلام


هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است و در صورت عدم ذکر منبع شرعا حرام است

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
پیوندها

مذهب غزنویان

دوشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۳، ۰۸:۴۳ ب.ظ

اورهای‌ مذهبی‌ سلطان‌ غزنوی‌

گذشت‌ که‌ سلطان‌ غزنوی‌، سخت‌ به‌ مذهب‌ تسنن‌ اعتقاد داشت‌. وی‌ به‌رغم‌ تغییربرخی‌ از دیدگاه‌های‌ مذهبی‌ خود، در دو دهه‌ اخیر عمر خویش‌، تسنن‌ قادر عباسی‌را می‌پسندید. القادر سخت‌ ضد معتزله‌ وشیعه‌ ـ اعم‌ از امامیه‌، زیدیه‌ واسماعیلیه‌ ـبوده‌ ونوعی‌ نگرش‌ اهل‌ حدیثی‌ و حنبلی‌ در مسائل‌ کلامی‌ داشت‌. در اینجا، بایدیادآور شد که‌ بسیاری‌ از علمای‌ اهل‌ سنت‌ آن‌ روزگار، در مبارزه‌ با مخالفان‌ متعددخود، تفاوتی‌ میان‌ گروه‌های‌ مختلف‌ شیعه‌ نگذاشته‌ وهمه‌ را با اتهام‌ قرمطی‌گری‌مورد حمله‌ قرار می‌دادند.

سلطان‌ غزنوی‌ نیز که‌ در خراسان‌ با موج‌ تبلیغات‌ اسماعیلیان‌ ونیز معتزلیان‌وشیعیان‌ رو به‌ رو بود، روابطش‌ را با عالمان‌ اهل‌ سنت‌ استوار کرد وبا گروه‌های‌مخالف‌ سخت‌ درگیر شد. یکی‌ از نخستین‌ اقدامات‌ او در این‌ زمینه‌، حمله‌ به‌ شهرمولتان‌ بود. گذشت‌ که‌ این‌ شهر، کهن‌ترین‌ شهر هند است‌ که‌ در قلمرو اسلام‌ درآمده‌بود. مردمان‌ شهر مزبور، تحت‌ تأثیر تبلیغات‌ اسماعیلی‌ به‌ این‌ مذهب‌ گرویده‌بودند. سلطان‌ محمود، که‌ در این‌ زمینه‌ حساسیت‌ خاصی‌ داشت‌، تحت‌ عنوان‌ جنگ‌بر ضد قِرْمَطیان‌ ومُلْحدان‌، در سال‌ 396 به‌ این‌ شهر حمله‌ کرد. در این‌ هنگام‌ امیرمولتان‌شخصی‌ با نام‌ ابوالفتوح‌ بود.

سلطان‌ غزنوی‌ در سر راهش‌ با جیپال‌ هند درگیر شد وپس‌ از آن‌ به‌ سوی‌ مولتان‌تاخت‌. ابوالفتوح‌ اموالشان‌ را سوار بر فیلان‌ کرد وبه‌ سرندیب‌ رفت‌. سلطان‌ واردشهر شد وپس‌ از آن‌ که‌ «همه‌ را به‌ عَذَبات‌ِ عذاب‌ تأدیب‌» کرد «بیست‌ هزار بار هزاردرم‌ ]بیست‌ میلیون‌ درهم‌[ به‌ ارش‌ عصیان‌ وفدیه‌ عدوان‌ وجزیه‌ طغیان‌ بر گردن‌ایشان‌ نهاد». به‌ این‌ ترتیب‌ ثروتی‌ عظیم‌ از مولتان‌ در اختیار سلطان‌ غزنوی‌ قرارگرفت‌!

وی‌ در خراسان‌ هم‌، که‌ آن‌ روزگار محل‌ رفت‌ وشد مبلغان‌ دولت‌ فاطمی‌ مصربرای‌ رواج‌ مذهب‌ اسماعیلی‌ بود، سخت‌گیری‌ فراوانی‌ کرده‌ بسیاری‌ را به‌ زندان‌انداخت‌ یا کشت‌. عتبی‌ نوشته‌ است‌:

سلطان‌، جاسوسان‌ را برگماشت‌ واز مواضع‌ ومجامع‌ ایشان‌ تجسس‌ کرد، مردی‌به‌ دست‌ آوردند که‌ سفیر بود میان‌ ایشان‌ ومقتدای‌ ایشان‌. وهمه‌ را به‌ اسماءوسیما می‌شناخت‌ ودر زیر عذبه‌ تعذیب‌ جمعی‌ را به‌ دست‌ باز داد. از اماکن‌ومساکن‌ متفرق  وشهرهای‌ مختلف‌ همه‌ را به‌ بارگاه‌ آوردند وبر درخت‌ کشیدندوسنگسار کردند، وطائفه‌ ایشان‌ را تَتَبُّع‌ کرد تا همه‌ را نیست‌ گردانید وسیاست‌فرمود. واستاد ابوبکر مَحْمَشاد که‌ شیخ‌ اهل‌ سنت‌ بود وفاضل‌ ومتدین‌ وبزرگ‌،در این‌ باب‌ موافقت‌ رأی‌ سلطان‌ نمود.

زمانی‌ نیز که‌ به‌ سال‌ 420 به‌ ری‌ حمله‌ کرد، به‌ هدف‌ سرکوبی‌ تشیع‌ واعتزال‌ در این‌ناحیه‌ بود. وی‌ پس‌ از تصرف‌ ری‌ به‌ قلع‌ وقمع‌ عالمان‌ شیعه‌ ومعتزلی‌ پرداخت‌وکتاب‌های‌ فراوانی‌ را آتش‌ زد. نویسنده‌ مجمل‌ التواریخ‌ والقصص‌ که‌ همچون‌محمود سنی‌ مذهب‌ بوده‌ وکتابش‌ را، یک‌ صد سال‌ بعد، در سال‌ 520 تألیف‌ کرده‌،در این‌ باره‌ می‌نویسد:

و مذهب‌ رافضی‌ وباطنی‌ آشکارا کردند وفلسفه‌؛ ومسلمانی‌ را پیش‌ ایشان‌ هیچ‌وقعی‌ نماند تا خدای‌ تعالی‌ سلطان‌ محمود بن‌ سبکتگین‌ را بر ایشان‌ گماشت‌ وبه‌ری‌ آمد وروز دوشنبه‌ تاسع‌ جمادی‌ الاولی‌ سنه‌ 420 ایشان‌ را جمله‌ قبض‌ کرد،وچندان‌ خواسته‌ از هر نوع‌ به‌ جای‌ آمد که‌ آن‌ را حد وکرانه‌ نبود وتفصیل‌ آن‌ درفتح‌ نامه‌ نوشتست‌ که‌ سلطان‌ محمود برای‌ القادر بالله‌ فرستاد وبسیار دارهابفرمود زدن‌ وبزرگان‌ دیلم‌ را بر درخت‌ کشیدند وبهری‌ را در پوست‌ گاو دوخت‌وبه‌ غزنین‌ فرستاد ومقدار پنجاه‌ خروار دفتر روافض‌ وباطنیان‌ وفلاسفه‌ را ازسراهای‌ ایشان‌ بیرون‌ آورد وزیر درخت‌های‌ آویختگان‌ بفرمود سوختن‌.

خبر این‌ فتح‌ بزرگ‌ را با آب‌ وتاب‌ به‌ خلیفه‌ عباسی‌ نوشتند. بیهقی‌ از قول‌ سلطان‌محمود غزنوی‌، نقل‌ می‌کند که‌ گفت‌:

بدین‌ خلیفِه‌ خِرِف‌ شده‌ بباید نوشت‌ که‌ من‌ از بهر عبّاسیان‌، انگشت‌ در کرده‌ام‌ درهمه‌ جهان‌، قرمطی‌ می‌جویم‌ وآنچه‌ یافته‌ آید ودرست‌ گردد، بردار می‌کشند.

فرّخی‌ از شاعران‌ ستایشگر سلطان‌ محمود، از کار وی‌ در ستاندن‌ ری‌ از قرمطیان‌،مرتّب‌ اظهار مسرّت‌ می‌کند:

ملک‌ ری‌ از قرمطیان‌ بستدی‌میل‌ تو اکنون‌ به‌ منا وصفاست‌

هر که‌ ازیشان‌ به‌ هوی‌ کار کردبر سر چوبی‌ خشک‌ اندر هواست‌

همو می‌گوید: اگر سلطان‌ در غزنه‌ وخراسان‌ یکی‌ یکی‌ قرمطی‌ گیر آورده‌ می‌کشت‌،اکنون‌ در ری‌ هزار هزار آنها را از میان‌ بر می‌دارد:

اینجا همی‌ یگان‌ ودوگان‌ قرمطی‌ کشدزینان‌ به‌ ری‌ هزار بیابد به‌ یک‌ زمان‌

زمانی‌ که‌ محمود غزنوی‌ درگذشت‌، فرّخی‌ گفت‌ که‌ امروز روز شادی‌ مخالفان‌ است‌وچنین‌ سرود:

آه‌ ودردا که‌ کنون‌ قرمطیان‌ شاد شوندایمنی‌ یابند از سنگ‌ پراکنده‌ ودار

مورخی‌ دیگر، طبعا با افراط‌، نوشته‌ است‌: «و در عهد او زیادت‌ از پنجاه‌ هزار بددین‌وزندیق‌ را بردار کردندی‌.» همچنین‌ در بسیاری‌ از منابع‌ تاریخی‌، سلطان‌ محمودمتهم‌ شده‌ است‌ که‌ سخت‌ در پی‌ جمع‌ مال‌ ومنال‌ بوده‌ ومتهم‌ کردن‌ بسیاری‌ ازمردمان‌ به‌ الحاد وقرمطی‌گری‌ تنها از آن‌ روی‌ بود که‌ به‌ مصادره‌ اموال‌ آنها بپردازد.شاید به‌ همین‌ دلیل‌ است‌ که‌ فردوسی‌ می‌گوید:

زیان‌ کسان‌ از پی‌ سود خویش‌بجویند ودین‌ اندر آرند پیش‌

اتهام‌ قرمطی‌ ومعتزلی‌، طی‌ سال‌ها، بهانه‌ای‌ برای‌ کشتن‌ مخالفان‌ بود. به‌ همین‌ دلیل‌است‌ که‌ ناصر خسرو در قرن‌ پنجم‌ می‌سراید:

نام‌ نهی‌ اهل‌ علم‌ وحکمت‌ راقرمطی‌ وشیعی‌ ومعتزلی‌

در کنار این‌ مبارزه‌، محمود غزنوی‌ سخت‌ مدافع‌ مرام‌ تسنن‌ بود. وی‌ در غزنه‌مسجد جامع‌ بزرگی‌ ساخت‌ ودر کنار آن‌ «مدرسه‌ای‌ بنا نهاد وآن‌ را به‌ نفایس‌ کتب‌وغرایب‌ تصانیف‌ ایمه‌ مشحون‌ کرد، مکتوب‌ به‌ خطوط‌ پاکیزه‌ ومقیّد به‌ تصحیح‌علما وایمه‌ وفقها». در کنار وی‌، عالمان‌ فراوانی‌ از اهل‌ سنت‌ بودند که‌ وی‌ از آنهاحمایت‌ می‌کرد ودر نشر اندیشه‌ها وافکار آنها می‌کوشید.

بعدها مسعود نیز کسانی‌ را به‌ جرم‌ قرمطی‌گری‌ بکشت‌. از آن‌ جمله‌ حسن‌ بن‌محمد میکالی‌ که‌ از بزرگان‌ دربار پدرش‌ محمود بود. زمانی‌ که‌ او متهم‌ به‌ ارتباط‌ باعزیز فاطمی‌ شد، به‌ قول‌ گردیزی‌ «تهمت‌ رجم‌ بر وی‌ لازم‌ شد. پس‌ امیر مسعودبفرمود تا خُودی‌ بر سر او نهادند واو را بر دار کردند وسنگریز کردنش‌ وپس‌، سراو را برداشتند وبه‌ بغداد نزدیک‌ قادر فرستادند.»

اسماعیلی‌ کشی‌ در خراسان‌، تنها مربوط‌ به‌ غزنویان‌ نبود، بلکه‌ قراخانیان‌ درماوراءالنهر نیز به‌ کشتن‌ افراد این‌ فرقه‌ شیعی‌ می‌پرداختند. به‌ گزارش‌ ابن‌اثیر درسال‌ 436، بغراخان‌، دستور داد تا شمار زیادی‌ از آنان‌ را که‌ در ماوراءالنهر بودند به‌قتل‌ رساندند. او به‌ سایر امیران‌ شهرها نیز دستور داد تا افراد وابسته‌ به‌ این‌ فرقه‌مذهبی‌را بکشند.

 

حنفیان‌، شافعیان‌ و کرامیان‌ در خراسان‌

در این‌ روزگار، در خراسان‌، سه‌ طایفه‌ مهم‌ مذهبی‌ وچند طایفه‌ کوچک‌ بودند.حنفیان‌ وشافعیان‌ وکرامیان‌ سه‌ گروه‌ اصلی‌ بودند. در کنار آنها، معتزله‌ وشیعه‌وزیدیه‌ وبه‌طور پنهانی‌ اسماعیلیه‌ نیز به‌ عنوان‌ گروه‌های‌ کوچک‌تر حضور داشتند.صوفیان‌ جمعیتی‌ تقریبا مستقل‌، اما تا حدودی‌ در میان‌ همه‌ این‌ گروه‌ها حضورداشتند. با این‌ حال‌، بیش‌تر آنها در نیشابور بر مذهب‌ شافعی‌ وبرخی‌ نیز بر مذهب‌حنفی‌ بودند. کرامیان‌ هم‌ به‌ تصوف‌ شهرت‌ داشتند وخانقاه‌های‌ خراسان‌ عمدتا ازآن‌ِ آنها بود.

در بیش‌تر شهرهای‌ ماوراءالنهر وشمال‌ خراسان‌، مردم‌ بر مذهب‌ حنفی‌ بودند؛اما شافعیان‌ هم‌ در این‌ شهرها حضوری‌ قاطع‌ ونفوذی‌ گسترده‌ داشته‌ ودر شهری‌چون‌ نیشابور، تا نیمی‌ از شهر بلکه‌ بیش‌تر را در انحصار خود داشتند.

در بحث‌ از این‌ فرقه‌ها، باید میان‌ فقه‌ وکلام‌ هر یک‌ تفاوت‌ گذاشت‌. زمانی‌،کرّامیان‌ بر فقه‌ حنفی‌ وکلام‌ محمد بن‌ کرام‌ بودند. روزگاری‌ هم‌ حنفیان‌ خراسان‌ ازکلام‌ کرامی‌ دور شدند واز متکلم‌ مشهوری‌ با نام‌ ماتریدی‌ سمرقندی‌ (م‌333)پیروی‌ می‌کردند. بسیاری‌ از حنفیان‌ نیز مذهب‌ معتزلی‌ داشتند. شافعیان‌ هم‌ زمانی‌اهل‌حدیث‌ بودند؛ اما اندک‌ اندک‌ به‌ مذهب‌ کلامی‌ِ اشعری‌ که‌ در اواسط‌ قرن‌ چهارم‌پدید آمده‌ بود، پیوستند.

فقه‌ حنفی‌، فقهی‌ آسان‌تر وانعطاف‌پذیرتر از سایر مذاهب‌ فقهی‌ بود. حضوربرخی‌ از فقیهان‌ حنفی‌ در میان‌ ترکان‌ ونیز صوفیان‌ کرامی‌ ـ حنفی‌ در قرن‌ سوم‌واوایل‌ قرن‌ چهارم‌، سبب‌ شد تا توده‌های‌ ترک‌ در نواحی‌ ماوراءالنهر به‌ مذهب‌حنفی‌ بپیوندند. شاید آسان‌ بودن‌ آن‌ هم‌ سبب‌ شد تا به‌ هر روی‌ تازه‌ مسلمانان‌،بیش‌تر بدان‌ روی‌ آوردند. مذهب‌ شافعی‌ بیشتر به‌ حدیث‌ تکیه‌ می‌کرد وبه‌ عکس‌،مذهب‌ حنفی‌ به‌ رأی‌ وقیاس‌ وبرداشت‌های‌ آزاد در فقه‌ اعتنای‌ بیش‌تری‌ داشت‌.

سلطان‌ محمود غزنوی‌، ابتدا از کرامیان‌ وحنفیان‌ دفاع‌ می‌کرد. گذشت‌ که‌ یکی‌ ازمشاوران‌ برجسته‌ او ابوالفتح‌ بُسْتی‌ بود که‌ عتبی‌ شعری‌ از وی‌ آورده‌ که‌ از مذهب‌فقهی‌ حنفی‌ وکلام‌ محمد بن‌ کرّام‌ ستایش‌ کرده‌ است‌:

الفقه‌ فقه‌ ابی‌حنیفه‌ وحده‌و الدین‌، دین‌ محمد بن‌ کرام‌

ان‌ الذین‌ أراهم‌ لم‌یؤمنوابمحمد بن‌ کرّام‌، غیر کرام‌

فقه‌ تنها فقه‌ ابوحنیفه‌ ودین‌ ـ کلام‌ ـ تنها دین‌ محمد بن‌ کرام‌ است‌. کسانی‌ که‌ به‌ مذهب‌ محمد بن‌کرام‌ ایمان‌ نیاورند، کرامتی‌ ندارند.

سلطان‌ محمود بعدا از مذهبی‌ حنفی‌ برگشت‌. امام‌ الحرمین‌ جوینی‌ در کتابی‌ که‌با نام‌ مغیث‌ الخلق‌ در اثبات‌ برتری‌ مذهب‌ شافعی‌ بر حنفی‌ نوشته‌ است‌، می‌نویسد که‌زمانی‌ سلطان‌ محمود به‌ دانش‌ حدیث‌ روی‌ آورد واحساس‌ کرد که‌ حدیث‌ بامذهب‌ شافعی‌ توافق‌ بیش‌تری‌ دارد. مجلسی‌ آراست‌ وقفّال‌ مروزی‌ نمازی‌ بر طبق‌نظریات‌ شافعی‌ ونمازی‌ بر اساس‌ نظریات‌ ابوحنیفه‌ خواند که‌ دومی‌ سبب‌ خنده‌حضار شد. این‌ قبیل‌ رخدادها در دامن‌ زدن‌ به‌ اختلافات‌ مذهبی‌ تأثیربسیاری‌داشت‌.

از علمای‌ برجسته‌ روزگار وی‌، ابوبکر محمد بن‌ اسحاق  محمشاد رئیس‌ کرامیان‌بود. وی‌ عامل‌ کشتار بسیاری‌ از مخالفان‌ مذهبی‌ در خراسان‌ به‌ زمان‌ سلطان‌ محمودبود که‌ با فتوای‌ او وبه‌ حکم‌ سلطان‌ کشته‌ شدند. به‌تدریج‌، پیروان‌ نزدیک‌ ابوبکرمحمشاد، به‌ همین‌ بهانه‌ها، از دیگران‌ باج‌ می‌گرفتند واین‌ به‌ یک‌ دشواری‌ بزرگ‌تبدیل‌ شده‌ بود.

در همین‌ زمان‌، قاضی‌ صاعد بن‌ محمد، رئیس‌ حنفیان‌ نیشابور، سخت‌ موردحمایت‌ سلطان‌ غزنوی‌ ومعلم‌ فرزندان‌ وی‌ بود. میان‌ قاضی‌ صاعد ومحمشاداختلاف‌ افتاد. قاضی‌ صاعد پیغامی‌ از بغداد آورد که‌ باید از نشر مذهب‌ کرامی‌ که‌ به‌تشبیه‌ خدا به‌ مخلوقات‌ اعتقاد دارد جلوگیری‌ کرد. مجلسی‌ در حضور سلطان‌غزنوی‌ معین‌ کردند. در این‌ مجلس‌ محمشاد «از این‌ مذهب‌ تبرّا نمود و... بدین‌وسیلت‌ از معرض‌ خشم‌ سلطان‌ برخاست‌.» پس‌ از آن‌، سلطان‌ دستور سخت‌گیری‌بر کرامیان‌ وتعقیب‌ آنها را صادر کرد. اندکی‌ بعد، محمشاد به‌ تلافی‌، قاضی‌ صاعد رابه‌ گرایش‌ به‌ اعتزال‌ متهم‌ کرد. باز مجلسی‌ مرتب‌ شد تا در این‌ باره‌ تحقیق‌ وحکم‌صادر شود. محمشاد گفت‌: «تعارض‌ ما هر دو در معرض‌ علم‌ وتنافس‌ ما بر درجه‌جاه‌ بدین‌ وحشت‌ رسانید وموجب‌ آن‌ آمد که‌ او تشبیه‌ به‌ من‌ حوالت‌ کرد ومن‌اعتزال‌ بدو... هم‌ او از این‌ حوالت‌ مبرّاست‌ وهم‌ من‌ از تهمت‌ معرّا».

به‌ هر روی‌، هیبت‌ سلطان‌ جریان‌ را فیصله‌ داد ومانع‌ از آن‌ شد که‌ عامیان‌ طرفداردو نفر، فتنه‌ای‌ بر انگیزند. امیر نصر غزنوی‌ ـ برادر محمود ـ قاضی‌ صاعد را سخت‌احترام‌ کرد واو را به‌ منصب‌ قاضی‌گری‌ بازگرداند ومدرسه‌ای‌ هم‌ در نیشابور برای‌او بنا کرد. پس‌ از آن‌ محمشاد که‌ رئیس‌ کرامیان‌ بود، به‌ انزوا خزید واز صحنه‌ برکنارشد. عتبی‌ نوشته‌ است‌:

امیر نصر به‌ مذهب‌ امام‌ ابوحنیفه‌ متمسک‌ بود وبه‌ تربیت‌ اصحاب‌ وتمشیت‌ کارمتحنفه‌ متبرأ در جوار قاضی‌ ابوالعلاء ـ صاعد ـ مدرسه‌ای‌ ساخت‌ واموال‌ بسیاردر عمارت‌ آن‌ صرف‌ کرد وضیاع‌ وعقار فراوان‌ بر آن‌ وقف‌ فرمود.»

نفوذ قاضی‌ صاعد در روزگار مسعود غزنوی‌ هم‌ که‌ به‌ سال‌ 421 به‌ نیشابور آمدبرقرار بود. وی‌ تا سال‌ 431 زنده‌ بود وهمچنان‌ رهبری‌ِ روحانی‌ِ شهر نیشابور را برعهده‌ داشت‌. فرزندان‌ ونوادگان‌ ودر کل‌، خاندان‌ صاعدی‌ تا دهها سال‌ بعد نیزمنصب‌ قضاوت‌ را در نیشابور وبرخی‌ از شهرهای‌ اطراف‌ عهده‌دار بودند.

دشمنی‌ حنفیان‌ وشافعیان‌ در نیشابور این‌ زمان‌ وبعد از آن‌ در دوره‌ سلجوقی‌،بسیار گسترده‌ بود. این‌ دشمنی‌ تا آنجا رفت‌ که‌ ده‌ها حدیث‌ جعلی‌ به‌ نفع‌ ابوحنیفه‌وبه‌ ضرر شافعی‌ یا به‌ عکس‌ ساخته‌ شد. در یکی‌ از این‌ احادیث‌ که‌ در تاریخ‌نیشابور آمده‌ ـ والبته‌ مؤلف‌ نادرستی‌ آن‌ را یادآور شده‌ ـ آمده‌ است‌ که‌ پیامبر(ص‌)فرمود: «مردی‌ در امت‌ من‌ خواهد آمد که‌ وی‌ را محمد بن‌ ادریس‌ شافعی‌اش‌خوانند خوانند وضرر او بر امّت‌ من‌ بیش‌ از ضرر ابلیس‌ است‌.» مشابه‌ این‌ احادیث‌در نکوهش‌ ابوحنیفه‌ ساخته‌ شده‌ است‌.

 

صوفیان‌ در دوره‌ غزنوی‌

صوفیان‌ تقریبا در تمامی‌ شهرهای‌ مهم‌ دنیای‌ اسلام‌، نفوذ داشته‌ وکم‌ یا زیاد،جمعیتی‌ از شهر را به‌ خود اختصاص‌ داده‌ بودند. در عین‌ حال‌، در بیش‌تر این‌شهرها، واز جمله‌ نیشابور که‌ مرکزیت‌ مهمی‌ در علوم‌ دینی‌ در خراسان‌ بلکه‌ ایران‌داشت‌، مورد حمله‌ تمامی‌ مذاهب‌ دیگر بودند. هر کدام‌ آنها به‌ دلیلی‌ به‌ این‌ نگرش‌می‌تاختند. برخی‌ آنها را به‌ بی‌قید وبندی‌ نسبت‌ به‌ شریعت‌ متهم‌ می‌کردند. گروهی‌آنها را قائل‌ به‌ عقاید کلامی‌ نادرست‌ در اتحاد میان‌ خدا وخلق‌ ـ اصطلاحا وحدت‌وجودی‌ ـ معرفی‌ می‌کردند. نشستن‌ در مجلس‌ سماع‌ ورقص‌ نیز از اتهامات‌ دیگری‌بود که‌ صوفیان‌ بدان‌ متهم‌ بودند.

عاقبت‌، به‌طور مشترک‌، قاضی‌ صاعد ومحمشاد، ادعا نامه‌ای‌ بر ضد شیخ‌ابوسعید بن‌ ابوالخیر (357 ـ 440) تنظیم‌ کرده‌ وبه‌ دربار سلطان‌ غزنوی‌ در غزنه‌فرستادند. یکی‌ از مهم‌ترین‌ مسائل‌ طرح‌ شده‌ در آن‌، حضور شیخ‌ در مجلس‌ سماع‌ورقص‌ وبی‌اعتنایی‌ به‌ شریعت‌ بود.

با این‌ حال‌، مزاحمت‌ چندانی‌ برای‌ صوفیان‌ در دوره‌ غزنوی‌ به‌ وجود نیامد.شیخ‌ ابوسعید تا سال‌ 440 زنده‌ بود وحتی‌ وقتی‌ درگذشت‌، دربار غزنه‌ کمکی‌ برای‌پرداخت‌ بدهی‌های‌ خانقاه‌ شیخ‌ ونیز پولی‌ برای‌ ساختن‌ مقبره‌ای‌ برای‌ وی‌ به‌مریدانش‌ پرداخت‌ کرد.

باید توجه‌ داشت‌ که‌ عالمان‌ وقاضیان‌ شهر نیشابور ـ مانند بسیاری‌ از شهرهای‌دیگر ـ از نظر مادی‌ زندگی‌ پررونقی‌ داشتند. آنها که‌ بیش‌ترشان‌ وابسته‌ به‌چندان‌خاندان‌ بزرگ‌ وثروتمند بودند، املاک‌ زیادی‌ را به‌ ارث‌ یا به‌ صورت‌ اقطاع‌از سوی‌ امیران‌، در اختیار داشتند. این‌ مسأله‌، سبب‌ می‌شد تا مورد طعن‌ صوفیان‌قرار گیرند. آمیخته‌ شدن‌ عالمان‌ با سیاستمداران‌، آن‌ گونه‌ که‌ حتی‌مأموریت‌های‌سیاسی‌ را نیز عهده‌دار می‌شدند، به‌ نوعی‌ زمینه‌ساز تبلیغات‌صوفیانی‌می‌شد که‌ خود را در لباس‌ فقر ودرویشی‌ عرضه‌ می‌کردند. بنابرین‌تصوف‌، با جذب‌ برخی‌ از افراد محروم‌ وطبقات‌ پایین‌ِ جامعه‌، به‌ تدریج‌ زمینه‌ای‌سیاسی‌ نیزمی‌یافت‌.

نزاع‌ها و کشمکش‌های‌ فرقه‌ای‌، فرقه‌ای‌ میان‌ کرامیان‌ با دیگران‌ ونیز حنفیان‌وشافعیان‌، موقعیتی‌ برای‌ رشد تصوف‌ به‌ وجود می‌آورد. صوفیان‌ حساسیت‌زیادی‌ روی‌ مسائل‌ جزئی‌ فقهی‌ یا کلامی‌ که‌ گه‌گاه‌ سبب‌ درگیری‌های‌ خونینی‌ میان‌هواداران‌ این‌ فرقه‌ها می‌شد، نداشتند. برای‌ کسانی‌ که‌ از این‌ درگیری‌ها خسته‌ شده‌بودند، دل‌سپردن‌ به‌ مشایخ‌ صوفیه‌ ونیز قضا و قدر الهی‌، اندکی‌ طبیعی‌ به‌نظرمی‌آمد.

داستان‌ِ دلبستگی‌ مریدان‌ به‌ شیخ‌ واعتقاد به‌ کرامات‌ مشایخ‌، در بسیاری‌ از متون‌صوفیان‌ آمده‌ است‌. یک‌ نمونه‌ که‌ در عین‌ حال‌، از آثار ادبی‌ ارزشمند این‌ دوره‌محسوب‌ می‌شود، کتاب‌ اسرار التوحید است‌ که‌ در باره‌ مقامات‌ و کرامات‌ شیخ‌ابوسعید ابوالخیر است‌. کتاب‌ مزبور تصویری‌ از این‌ شیخ‌ بزرگ‌ صوفیان‌ به‌ دست‌داده‌ که‌ گویی‌ زندگی‌ او انباشته‌ از کرامات‌ بوده‌ و اندیشه‌ افراد را، پیش‌ از آن‌ که‌چیزی‌ بروز دهند، بر ملا می‌کرده‌ است‌. یک‌ نمونه‌ آن‌ چنین‌ است‌:

آورده‌اند که‌ استاد امام‌ بُولْقاسم‌ قُشَیْری‌ ـ قدس‌ الله‌ روحه‌ العزیز ـ یک‌ شب‌ با خوداندیشه‌ کرد که‌ فردا به‌ مجلس‌ شیخ‌ شوم‌ واز وی‌ بپرسم‌ که‌ «شریعت‌ چیست‌وطریقت‌ چیست‌؟» تا چه‌ گوید. دیگر روز پگاه‌، به‌ مجلس‌ شیخ‌ آمدم‌ وبنشستم‌.شیخ‌ در سخن‌ آمد. پیش‌ از آنک‌ استاد امام‌ سؤال‌ کردی‌، شیخ‌ گفت‌: ای‌ کسی‌ که‌می‌خواهی‌ که‌ از شریعت‌ وطریقت‌ بپرسی‌، بدانک‌ ما جمله‌ علوم‌ شریعت‌وطریقت‌ به‌ یک‌ بیت‌ باز آورده‌ایم‌ وآن‌ بیت‌ این‌ است‌:

از دوست‌ پیام‌ آمد کاراسته‌ کن‌ کار                                          اینک‌ شریعت‌

مهر دل‌ پیش‌ آر وفضول‌ از ره‌ بردار                                            اینک‌ طریقت‌

روشن‌ است‌ که‌ میان‌ صوفیان‌ نیز اختلافاتی‌ بوده‌ است‌. بسیاری‌ از آنها، درگیر دراختلافات‌ مذهبی‌ آن‌ روز خراسان‌ میان‌ اشعری‌ وشافعی‌ وحنبلی‌گری‌ بوده‌اند.برای‌ نمونه‌، خواجه‌ عبدالله‌ انصاری‌ از ابوسعید دل‌خوشی‌ نداشت‌ وبر این‌ باوربود که‌ «مرا با وی‌ نقاری‌ از بهر اعتقاد است‌ ودیگر این‌ که‌ در طریقت‌ نه‌ طریق‌مشایخ‌ ورزیدی‌. بعضی‌ از مشایخ‌ وقت‌ با وی‌، نه‌ به‌ نیک‌ بوده‌اند.»

یکی‌ از داستان‌های‌ لطیف‌ زندگی‌ ابوسعید، برخورد وی‌ با فیلسوف‌ بنام‌ آن‌روزگار ابن‌سینا (370 ـ 428) است‌. لطافت‌ این‌ داستان‌ از آن‌ روست‌ که‌ یک‌ عارف‌ بایک‌ فیلسوف‌ با یکدیگر سخن‌ می‌گویند. بهتر است‌ آن‌ را از زبان‌ کتاب‌ اسرار التوحیدبخوانیم‌:

یک‌ روز شیخ‌ ما ابوسعید ـ قدّس‌ الله‌ روحه‌ العزیز ـ در نیشابور مجلس‌ می‌گفت‌.خواجه‌ بوعلی‌ از در خانقاه‌ شیخ‌ درآمد. وایشان‌، هر دو، پیش‌ از آن‌، یکدیگر راندیده‌ بودند ـ اگرچه‌ میان‌ ایشان‌ مکاتبت‌ بوده‌ ـ چون‌ او از در، درآمد بنشست‌.شیخ‌ با سَرِ سخن‌ شد. مجلس‌ تمام‌ کرد واز تخت‌ فرود آمد ودر خانه‌ شد. خواجه‌بوعلی‌ با شیخ‌ در آنجا شد. ودر خانه‌ فراز کردند وسه‌ روز با یکدیگر بودند به‌خلوت‌ وسخن‌ می‌گفتند وکس‌ ندانست‌ وهیچ‌ کس‌ در بر ایشان‌ نشد، مگر کسی‌ راکه‌ اجازت‌ دادند، وجز به‌ نماز جماعت‌ بیرون‌ نیامدند. پس‌ از سه‌ شبا روز خواجه‌بوعلی‌ برفت‌. شاگردان‌ از خواجه‌ بوعلی‌ پرسیدند که‌ «شیخ‌ را چه‌ گونه‌ یافتی‌؟»گفت‌: «هرچه‌ من‌ می‌دانم‌ او می‌بیند». ومتصوفه‌ ومریدان‌ شیخ‌ چون‌ به‌ نزدیک‌شیخ‌ درآمدند، از شیخ‌ سؤال‌ کردند که‌ «ای‌ شیخ‌! بوعلی‌ را چون‌ یافتی‌؟» شیخ‌گفت‌: «هرچه‌ ما می‌بینیم‌ او می‌داند.»

به‌ هر روی‌، ابوسعید نقشی‌ مهم‌ در گسترش‌ تصوف‌ در خراسان‌ وانتقال‌ اندیشه‌های‌صوفیانه‌ به‌ دوره‌های‌ بعد داشته‌ است‌. یک‌ مورخ‌ در قرن‌ پنجم‌ نوشته‌ است‌ که‌ابوسعید نخستین‌ کسی‌ است‌ که‌ خانقاه‌ها ونشستن‌ در آن‌ ولزوم‌ ادب‌ وطریقه‌ قیام‌وقعود در آن‌ را بر آن‌ که‌ گونه‌ که‌ تا روزگار ما جریان‌ دارد، تأسیس‌ کرده‌ است‌. این‌سخن‌ دست‌ کم‌ به‌ این‌ معناست‌ که‌ وی‌ در شکل‌دهی‌ به‌ آداب‌ خانقاهی‌ نقش‌ مؤثری‌داشته‌ است‌.

حکایتی‌ دیگر از ابوسعید، تا اندازه‌ای‌ ارادت‌ وی‌ را به‌ خاندان‌ عصمت‌ وطهارت‌ نشان‌ می‌دهد: در اسرار التوحید آمده‌ است‌:

بابا حسن‌ رحمه‌ الله‌ علیه‌، پیش‌ نماز شیخ‌ ما ابوسعید، قدّس‌ الله‌ روحه‌ العزیز،بوده‌ است‌ و در عهد شیخ‌، امامت‌ متصوفه‌ به‌ اسم‌ او بوده‌ است‌. یک‌ روز نمازبامداد می‌گزارد. چون‌ قنوت‌ برخواند، گفت‌: «تبارکْت‌َ ربّنا و تعالیْت‌َ اللهم‌صل‌ّ علی‌ محمد»، و به‌ سجده‌ شد. چون‌ نماز سلام‌ داد، شیخ‌ گفت‌: «چرا بر آل‌صلوات‌ ندادی‌ و نگفتی‌: اللهم‌ صل‌ّ علی‌ محمد و علی‌ آل‌ محمد؟» بابا گفت‌:«اصحاب‌ را خلاف‌ است‌ که‌ در تشهد اول‌ و در قنوت‌ بر آل‌ محمد صلوات‌ شایدگفت‌ یا نه‌. من‌، احتیاط‌ آن‌ خلاف‌ را، نگفتم‌.» شیخ‌ ما گفت‌: «ما در موکبی‌ نرویم‌ که‌آل‌ِ محمد در آنجا نباشد».

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۷/۲۱
مهدی صادق زاده قمصری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی