مذهب و فرهنگ سامانیان
وضعیت علمی ومذهبی بخارا
بخارا مهمترین شهر ماوراءالنهر، از هر جهت، واز جمله در داشتن عالمان فراوانبنام بود. پس از برقراری ارتباط میان آن نواحی با عراق ، دانشپژوهان علوم دینی،ازهر شهر به سوی بغداد روانه شدند وپس از تحصیل به بخارا بازگشتند.اندکیبعد، در اواخر قرن سوم، بخارا از لحاظ مذهبی در کنار نیشابور به مهمترینشهر ماوراءالنهر تبدیل شد.
در قرن سوم، بخارا همانند سایر شهرهای اسلامی، گرایشهای مذهبی مختلفیرا در خود داشت. ماوراءالنهر از زمان فتح شدن، همواره تحت سیطره دولتهایسنی بود وبه همین دلیل در بخارا نیز اهل سنت بر شهر غالب بودند. با این حال، میانخود آنان اختلافهای فراوانی در مسائل اعتقادی بود. مواردی وجود داشت کهبرخی از عالمان را به خاطر داشتن عقاید ویژهشان از شهر اخراج میکردند. براینمونه یکی از عالمان شهر را با نام محمد بن احمد بخاری که شیخ بخارا بود، به دلیلداشتن عقایدش، به یکی از رباطهای اطراف بخارا تبعید کردند.
در قرن سوم مردم بخارا واصولا ماوراءالنهر، تابع مذهب ابوحنیفه شدند. عاملاصلی در حنفی شدن آنان، عالمی با نام ابوحفص احمد بن حفص بخاری (150 ـ217) بود. وی از شاگردان محمد بن حسن شیبانی (م 189) عالم عراقی بود که خوداز شاگردان ابوحنیفه به شمار میرفت. نرشخی درباره او نوشته است که«بخارابهسبب وی قُبّه الاسلام شده است و ائمه وعلما محترم گشتند، سببْ اوبودهاست».
محمد فرزند او هم شهرت علمی زیادی داشته وهموست که راه را برای آمدناسماعیل سامانی به بخارا هموار کرد. با توجه به نفوذ فراوانی که علما در این شهرمذهبی داشتهاند، فرزند ابوحفص، توانست دست به این اقدام بزند. به گزارشنرشخی، زمانی که اسماعیل نزدیک شهر رسید «پسر خواجه ابوحفص کبیر، بیرونآمد به استقبال، واشراف بخارا، از عرب وعجم همه با وی بودند تا به کرمینه.وابوعبدالله ـ یعنی همان پسر ابوحفص ـ بفرمود تا شهر را بیاراستند وامیر... چونابوعبدالله بن خواجه ابوحفص بیرون آمد... دل وی قوی شد.»
خاندن ابوحفص سبب شدند تا بخارا مرکز مذهب حنفی در شرق شود،بهطوری که سامانیان وسلجوقیان بر همین مذهب رفتند وتعصب فراوانی نسبت بهآن داشتند. شهرت خاندان ابوحفص به قدری بود که تا قرن هفتم هجری، هنوزمدرسهای به نام مدرسه ابوحفص در بخارا وجود داشت که یکی از وابستگان آنخاندان، مدرسه مزبور را اداره میکرد.
از سوی دیگر، سلاطین سامانی وعالمان بخارایی، همدوش هم در حفظبنیادهای مذهبِ سنی از نوع حنفی آن سخت تلاش میکردند. آنها رسالههایفراوانی را تألیف کردند که ضمن آنها، عقاید رسمی را مطرح کرده وهر کس کهبرخلاف آن عقاید میاندیشید، وی را منحرف وطرد میکردند.
در اواخر قرن سوم یا اوایل قرن چهارم هجری، با توجه به رواج برخی ازمذاهب مخالف با مذهب رسمی حاکم بر ماوراءالنهر، با حمایت سلطان متنی بهعنوان اعتقاد نامه تهیه شد که همه مردم عقاید خویش را با آن تطبیق داده و هر آنچهمخالف با آن است، به عنوان بدعت، طرد کنند. این اعتقادیه را سواد اعظم نامیدند.این متن در اواخر قرن سوم به عربی تألیف و در قرن چهارم به دستور نوح بنمنصور به پارسی درآمد. نویسنده آن ابوالقاسم اسحاق بن محمد سمرقندی بود کهآن را به عربی نوشت و در میانه قرن چهارم به پارسی درآمد. در مقدمه این کتابآمده است:
اما بدانک سبب تصنیف این کتاب آن بود که بیراهان و مبتدعان و هواداران]هواپرستان[ به سمرقند و بخارا و ماوراءالنهر بسیار شدند. پس ائمه و فقها وعلمای سمرقند و بخارا و ماوراءالنهر گرد آمدند و گفتند آبای و اجداد تا بودند برطریق سنت و جماعت بودهاند؛ اکنون هواهای مختلف پیدا شده و ما را جایترس است. این سخن را به امیر خراسان رسانیدند. امیر عادل اسماعیل بفرمودمر عبدالله بن ابیجعفر را و باقی فقها را که بیان کنید مذهب راست و طریق سنت وجماعت، آن که پدران ما بر آن بودهاند. پس ائمه اشارت کردند به خواجهابوالقاسم سمرقندی... تصنیف کرد این کتاب را به تازی... پس امیرخراسانبفرمود که این کتاب را به پارسی گردانید تا چنان که خاص را بود، عام را نیز بود ومنفعت کند و مذهب نیکو بدانند و از هوا و بدعت دور باشند...
تسنن موجودِ آن زمان در ماوراءالنهر از نظر اعتقادی و فقهی، بر آیین حنفی بود. اینحنفی گری در خراسان با عقاید شخصی به نام ابومنصور ماتُریدی شکل گرفته بود کهموضع نسبتا میانهای داشت. آنها به معنای حقیقی کلمه مرجئی مذهب بودند گرچهبخاطر تنفر دیگر سنیان عراق از این کلمه، آن را بکار نمیبردند و حتی در ظاهر ازآن بدگویی هم م کردند. این مذهب، همان طور که در جای دیگر گفتهایم، چنان بودکه ایمان را تنها عبارت از اقرار زبانی و نهایت اقرار دل میدانست؛ اما عمل انسان رادر آن دخیل نمیدانست. به این عبارت توجه کنید:
و مذهب سنت و جماعت آن است که اگر یک بنده همه گناهان تنها بکند، آن را ازرحمت حق تعالی نومید نباشد بود، قوله تعالی: لاتیأسوا من روح الله. الایه.واگر مؤمنی صد هزار مرد را بکشد، یا صد هزار زنا کند، یا صد هزار لواطی کند، یاصد هزار خمر بخورد، یا هیچ نماز نکند، یا مال مسلمانان ببرد، یا از جنابت غسلنکند، یا زکات ندهد، یا حج نکند، و اینها را گناه داند، مؤمن حقّانی بود؛ اگر توبهکند، حق تعالی بیامرزد و اگر بیتوبه رود، آن در مشیّت حق تعالی باشد، خواهدبیامرزد به فضل خویش و خواهد عذاب کند به عدل خویش و باز به بهشت برد.وهر که گوید که بکردن اینها کافر شود، آن حروری ]از خوارج[ باشد.
در رساله اعتقادیه پیشگفته، یعنی همان سواد اعظم اطاعت از سلاطین نیز به عنوانیک اقدام شرعی لازم مورد توجه قرار گرفته و در جای جای آن، بر آن تکیه و تأکیدشده است. به یک نمونه توجه کنید:
مسأله هفتم آن است که از پسِ هر امیری، جابر باشد یا عادل، نماز روا بود؛ زیرا کهطاعت داشتن سلطان فریضه است و ترک وی، عاصی شدن و معصیت استوبدعت. و هر که سلطان را طاعت ندارد، آن هوادار ]هواپرست[ باشد؛ زیرا کهحق تعالی فرموده است در کتاب خود که: یا ایهاالذین آمنوا اطیعوا اللهواطیعواالرسول و اولی الامر منکم. ای مؤمنان! خدای عزّوجل را طاعتدارید و رسول را طاعت دارید و امیران را طاعت دارید... و باید که چون رافضیان]شیعیان[ نباشی که ایشان بر سلطان بیرون آیند و شمشیر کشند. و به هیچ وجه برسلطان عاصی نباشد شد؛ اگر عدل کند مزد و ثواب یابد و اگر ظلم کند، بزه وعذاب آن را کشد. به همه وجه سلطان را طاعت باید داشت و هر که سلطان راطاعت ندارد آن از خوارج باشد؛ این مقدار بس بود خردمند را.
علما در روزگار سامانیان منزلت اجتماعی وسیاسی بالایی داشتند. زمانی کهصحبت از روی کار آمدن امیر جدیدی بود «سپهسالاران، امراء، قائدان واشراف» بهاتفاق «علما» تصمیم میگرفتند.
جالب آن که زمانی محمد بن اسماعیل بخاری، نویسنده کتاب معروف به صحیحبخاری، از بغداد به این شهر آمد. گویا فرزندِ ابوحفص، وی را از فتوا دادن منعکرد؛اما او در ماندن سماجت کرد تا آن که بخاری فتوای عجیبی درباره احکامشیردادن گوسفندان ـ در ممنوعیت ازدواج میان گوسفندانی که خواهر و برادررضاعی هستند! ـ داد. پس از آن مردم بر او شوریدند ووی را از بخارا بیرون کردند.
موقعیت علمی ومذهبی نیشابور
نیشابور پایتخت نخستِ خراسان بود که در پرتو حکومت طاهریان آباد شد. دردوره سامانیان، سپهسالاران سامانی در نیشابور اقامت داشتند واز این رهگذر ونیزنزدیکی آن به سرزمینهای اصلی اسلام، بر آبادی آن شهر افزوده شد. دو کتابحدیثی مهم اهل سنت یکی از محمد بن اسماعیل بخاری (م 257) است و دومی ازمسلم بن حجاج نیشابوری (م 262). افزون بر آن، کتاب پر ارج المستدرک علیالصحیحَیْن که در تکمیل دو کتابِ بالاست، از حاکم نیشابوری (م 405) است.بدینترتیب دانش حدیث وعالمان مُحدّث در این خطه، از جایگاه بلندیبرخورداربودهاند؛ گرچه بیشتر اینان، کتابهای حدیثی خود را در بغداد فراهمآوردهاند.
از خطه نیشابور، عالمانی برخاستند که گاه مذهب آنها تا قرنها نفوذ خود را درشهرهای مختلف ماوراءالنهر وایران حفظ کرد. از آن جمله محمد بن کرّام ـ یا کرام،بدون تشدید ـ سیستانی نیشابوری (م 255) است که بنیادگذار مذهب کرامیهمیباشد. مذهب کرامیه برای قرنها، به رغم دشمنی فراوان سنیان اهل حدیثیِخراسان با آن، مذهبِ بسیاری از مردمان آن خطّه وسایر مناطق بود. این مذهببیشتر گرایش عرفانی داشت وبعدها خانقاههایی را در دنیای اسلام پدید آورد.صوفیان کرّامی مذهب، نقش مهمی در رشد اسلام در نقاط دوردست ماوراءالنهروخوارزم داشتهاند. نوشتهاند که تنها به دست اسحاق بن مَحْمشاد کرامی، پنج هزارنفر اسلام آوردند. گفتنی است که کرامیه نیز از گرایشهای انحرافی بیبهره نبودهوبیشتر حزبی وگروهی میاندیشیدند وبه داشتن عقایدی چون تشبیه در مسألهتوحید متهم بودند.
دانش اسلامی در نیشابور، در قرن سوم، بهویژه قرن چهارم، بسیار گسترده شد.تاریخی که در قرن چهارم برای این شهر نوشته شد، نام نزدیک به سه هزار تن ازعالمان این شهر را در بر داشته است. مؤلف این کتاب عالم برجسته نیشابوریمحمد بن عبدالله معروف به حاکم نیشابوری (321 ـ 405) است. حاکم آثار حدیثیچندی نیز نگاشت که مهمترین آنها، کتاب المستدرک است که تکمیل دو کتابحدیثی معروف بخاری ومسلمِ پیشگفته است.
وی از علاقمندان به امیرمؤمنان علیه السلام وبرخلاف اهل سنت آن روزگاروزمان ما، از دشمنان سرسخت معاویه بود. وی مقام امام را برتر از همه صحابهمیدانست. همو کتابی نیز با نام مفاخر الرضا درباره حضرت علی بن موسی الرضاعلیه السلام نوشت.
عالمان شیعه در خراسان
خراسان مرکز تسنن بود؛ زیرا طاهریان وبعدها صفاریان وبهویژه سامانیان، سختاز این مذهب دفاع میکردند. بعدها، در اوایل قرن چهارم، درگیری سامانیان با آلبویه در مرکز ایران، بر سختگیری سامانیان در تسنن افزود؛ زیرا که آلبویهگرایشهای شیعی داشتند. با این حال، از زمان طاهریان وپس از آن، به روزگارسامانیان، جوامع شیعی کوچکی در شهرهای مختلف خراسان مانند نیشابور،سمرقند، کش ونقاط دیگر وجود داشت.
یکی از دانشمندان برجسته شیعه نیشابور در قرن سوم، فضل بن شاذاننیشابوری (م 260) است که مقبره وی تا روزگار ما در این شهر برجای مانده است.وی چند ده تألیف داشته که متأسفانه بسیاری از آنها از میان رفته است. یکی از آثاربرجای مانده او کتاب الایضاح است که در آن روایات اهل سنت را در مسائل مختلفنقد کرده است. وی روزگار سامانیان را درک نکرد وهمان گونه که پیشتر اشارهکردیم، در حکومت طاهریان نیز مبغوض واقع شد. حضور چهرههایی مانند فضلبن شاذان، نشان میدهد که حوزه علمی شیعه در خراسان بسیار غنی و پرباربودهاست.
از دیگر عالمان برجسته شیعه در ماوراءالنهر، محمد بن مسعود تمیمی معروفبه عیّاشی است که در اواخر قرن سوم میزیست. وی در آغاز بر مذهب سنت بود؛اما بعدها به تشیع گروید. او میراث پدریش را که سیصد هزار دینار بود در راه علمصرف کرد وخانهاش در حکم مسجد ومدرسه شده بود. هر اتاق وی به کاریعلمی از قبیل استنساخ کتابها ومقابله آنها اختصاص یافته وهرگاه، مملو ازجمعیت بود. ابن ندیم نوشته است که او از فقیهان شیعه وعالم برجسته زمانش بودهوکتابهایش در خراسان جایگاه برجستهای داشته است. از میان آثارش، تنها کتابتفسیر او برجای مانده است.
شاگرد مشهور او محمد بن عمر بن عبدالعزیز کشّی است که در نیمه قرنچهارممیزیسته است. وی کتاب بزرگی به نام معرفه الرجال در شرح حالاصحابائمهاطهار علیهم السلام وعالمان وراویان شیعه داشته که گزیدهآنباناماختیارمعرفهالرجال برجای مانده است. این گزیده از شیخ طوسی(م460)است.
در قرن سوم واوایل قرن چهارم، اختلاف مذهبی به تدریج میان حنفیهاوشافعیها در همه شهرها آغاز شد. نیشابور نیز در این درگیریها وارد شد. نفوذشافعیها در این شهر بیشتر بود وعامل آن، رقابت نیشابور با شهرهای ماوراءالنهربود که در مذهب حنفی تعصب میورزیدند. در شرح دورانهای تاریخی غزنویانوسلجوقیان، از این درگیریهای خانمان سوز سخن خواهیم گفت.
زبان فارسی در دوره سامانیان
رشد زبان فارسی دری، در زمان سامانیان ودر مشرق اسلامی صورت گرفت. عوفینوشته است: «چون نوبت دولت آلسامان درآمد، رایت سخن بالا گرفت و شعرایبزرگ پدید آمدند و بساط فضائل را بسط کردند و عالم نظم را نظامی دادندوشاعری را شعاری ساختند.»
تا این زمان، متون پهلوی قدیم به عربی ترجمه میشد وزبان عربی به عنوان یکزبان اسلامی وبزرگ، زبان تفهیم وتفاهم همه ملتهایی شده بود که در اسلام بایکدیگر اشتراک داشتند.
این زمان، در کنار زبان عربی، در شرق اسلامی، زبان دیگری هم رشد کرد که بهنوعی ادامه فارسی میانه یا پهلوی بود وتحت تأثیر زبان اسلامی جدید، رشد کردهبود. این زبان که فارسیِ دری بود، علاقمندان فراوانی داشت وهمین امر سبب شد تاحرکت فرهنگی دیگری بهتدریج شکل بگیرد. این حرکت فرهنگی، ترجمه متونعربی به فارسی بود که با حمایت سامانیان دنبال شد. کلیله ودمنه که متن عربی آن راعبدالله بن مُقفّع در قرن دوم آماده کرده بود، به فارسی دری ترجمه شد.ابوالفضلبلعمی به سفارش امیر نصر بن احمد سامانی، رودکی را برآن داشت تاکلیه و دمنه را به نظم فارسی درآورد. به مرور ترجمه متون عربی دیگر نیز پیگرفتهشد.
مهمترین نقش را در این باره، دربار نصر بن احمد (301 ـ 331) بر عهده داشت.چنان که فردوسی میگوید:
به تازی همی بود تا گاه نصربدان گه که شد در جهان شاه نصر
گرانمایه بوالفضل دُستورِ اویکه اندر سخن بود گنجور اوی
بفرمود تا پارسی درینبشتند وکوتاه شد داوری
یکی از کارهای مهمی که در روزگار سامانیان به انجام رسید، ترجمه تفسیر بزرگ طبریبود. این متن که در چهل مصحف به زبان عربی بود، به بیست مصحف فارسی ـ باحذف سند نقلها ـ ترجمه شد. متأسفانه از آن ترجمه اثری نمانده وتنها متنتلخیصگونهای از آن با افزودههای فراوان در هفت مجلد برجای مانده که به چاپرسیده است. عبارتی که مترجم متن عربی در علت ترجمه آورده است، چنین است:
این کتاب تفسیر بزرگ است از روایت محمد بن جریر الطبری، ترجمه کرده بهزبانپارسیِ دری راهِ راست... پس دشخوار آمذ بر وی خواندن این کتاب وعبارت کردن بهزبان تازی؛ وچنان خواست کی مر این را ترجمه کنند به زبان پارسی.
منصور بن نوح (350 ـ 365)، اصرار بر ترجمه تاریخ طبری داشت که این مهم،همانگونه که در مقدمه کتاب مزبور آمده در سال 352 انجام گرفته است. دلیل آن نیزدر همان مقدمه، استفاده عموم مردم از متن فارسی یاد شده است. البته مترجمشناخته شده نیست؛ گرچه از همان اوان، به نام بلعمی، وزیر دولت سامانی منسوبشده است. درمقدمه ترجمه فارسی کتاب آمده است:
بدان که این تاریخنامه بزرگ است که گرد آورد ابوجعفر محمد بن جریر بن یزیدالطبری رحمه الله علیه که ملک خراسان ابوصالح منصور بن نوح فرمان داددستور خویش را، ابوعلی محمد بن محمد بن عبدالله البعلمی را، که این نامهتاریخ تازی را پسر جریر کرده است، پارسی گردان هرچه نیکوتر، چنان که اندروی نقصانی نیوفتد.
جالب آن که از همین منصور بن نوح، دو بیت شعر به پارسی نیز برجای مانده است:
درمان عاشقی چیستپایان سوره العصر
با زر برو نبشتهمنصور نوح بن نصر
به عقیده وی، درمان عاشقی تنها کلمه «صبر» است که در پایان سوره و العصرآمدهاست.
با این همه باید توجه داشت که در بیشتر روزگار سامانیان، زبان دیوانی، زبانعربی بود، گرچه زبان عمومی تکلم، زبان فارسی ودر برخی از مناطق خراسانزبانهای محلی مانند سُغْدی وغیره رواج داشت. با این حال نوشتهاند که اسماعیل،از زبان فارسی در کارها استفاده میکرد؛ اما فرزندش احمد، بار دیگر، زبان عربی راجایگزین زبان فارسی کرد.
نکته مهم آن که توجه به زبان فارسی، به معنای ایرانیگری ودوری از اسلامنبوده است؛ چرا که سامانیان سخت تحت تأثیر عالمان دینیبوده وبه عنوان سنّیانمتعصب وپیروان راستین خلفای عباسی شناختهمیشوند.
گفتنی است که رواج فارسی دری در خراسان، مانع رشد زبان عربی به عنوانزبان فرهنگی وعلمی در این دیار نبود. حتی مهمتر از آن نفوذ زبان عربی در میانکتیبههای سفالینه است که نشان از عمق این نفوذ دارد. نویسنده کتابکتیبههای سفالنیشابور ثابت کرده است که در میان حدود یک صد وچهل ظرفسفالین نیشابوریباقی مانده از قرون نخست اسلامی، حتی یک کتیبه فارسیوجودندارد، بلکه رویتمامی آنها عبارات واشعار عربی آمده است. جالبتر آنکهابناثیردو بیت شعرعربی از اسماعیل بن احمد سامانی نقل کردهاست.
مهمترین نقش را در رواج زبان فارسی در این عهد، شاعران بر عهده داشتند.شاعران این دوره که بهطور معمول در دربار سامانی بودند، نخستین شاعران بناموشناخته شده زبان فارسی هستند که اشعار نسبتا مفصلی از آنها برجای مانده است.مسعودی مروزی نخستین کسی است که تاریخ را به نظم درآورده ودر اصل، کارش،درآمدی بر کار سترگ فردوسی بوده است.
شخصیت مهمی که سرآغاز شعر فارسی است، رودکی است که نام اصلیشجعفر بن محمد است. وی از منطقه رودک سمرقند بوده ووفاتش در سال 329 رخداده است. او از شاعران دربار سامانی است ومبالغ هنگفتی به عنوان صِلِه وانعام ازآنان دریافت کرده وثروتی عظیم انباشته است. به همین دلیل اشعاری که وی داشتهوآنها را بالغ بر یک صد هزار بیت دانستهاند، بیشتر در مدح امیران سامانی بودهاست. البته شاعر معاصر وی بلخی (م 325) شعری گفته که نشان از تمایلاتاسماعیلی ـ یا علاقه به علویان ـ رودکی دارد:
از رودکی شنیدم سلطان شاعرانکاندر جهان بکس مگرو جز به فاطمی
گذشت که از مهمترین کارهای شاعرانه رودکی، منظوم کردن متن ترجمه شده کلیهودمنه به دستور امیر سامانی است که تنها برخی از اشعار آن برجای مانده است. ویبر نصر بن احمد سامانی تأثیر خاصی داشته وزمانی که امیر برای چند سال به عنوانییلاق در هرات ماند وهمه درباریان خسته شدند، او ضمن شعری، امیر را به یادبخارا وجوی مولیان انداخت وامیر بیاختیار وحتی بدون آن که اسبش را زین کند،شتابان به سوی بخارا بازگشت. اشعار رودکی که امیر را آنچنان به وجد آورد، چنینبود:
بوی جوی مولیان آید همیبوی یار مهربان آید همی
ای بخارا شاد باش ودیر زیمیر زی تو شادمان آید همی
میرْ ماهست وبخارا آسمانماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است وبخارا بوستانسرو سوی بوستان آید همی
پس از رودکی، سیل شاعران در دنیای ادب پارسی پدید میآیند واشعار زیبایی راکه برخی به تقلید از اشعار عربی وبرخی با آفرینش مفاهیم وفضاهای جدید است،پدید میآوردند. بیشتر این شاعران، بلخی وبخاری ومروزی و هروی وبادغیسیو... به هر روی خراسانیاند واین نشان از آن دارد که آن دیار، مهد ادبیاتارجمندپارسی بوده است. برخی از محققان، منطقی رازی را که در میان سالهای 367 ـ 380درگذشته، نخستین شاعر پارسیگوی عراقی ـ عراق عجم ـ دانستهاند.
از سوی دیگر حضور این همه شاعر در دربار سامانی، نشان از توجه تام وتماماین سلسله به ادب فارسی وزنده کردن آن دارد.
از اقدامات مورد توجه این شاعران منظوم کردن متون تاریخی بوده است. ایناقدام سبب شد تا بخشی از تاریخ دوران اساطیری ایران که متون اصلی آن به تدریجرو به نابودی بود، محفوظ بماند. احمد بن منصور، مشهور به دقیقی که در نیمه قرنچهارم زندگی میکرده شاهنامه ابومنصوری را به نظم درآورده است.