تاریخ ایران

تاریخ ایران قبل و بعد از اسلام

تاریخ ایران

تاریخ ایران قبل و بعد از اسلام

تاریخ ایران

تاریخ ایران قبل و بعد از اسلام


هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است و در صورت عدم ذکر منبع شرعا حرام است

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
پیوندها

حکومت طاهریان

دوشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۳، ۰۸:۱۴ ب.ظ

« وقتی آخرین مقاومت های مسلحانه ضد خلیفه ، در شورش های بابک و مازیاز سرکوب شد، ایران که یک دوران دویست ساله مقاومت را بدون وقفه و تقریباً بدون نتیجه گذارنده بود ، در وضعی بود که نظارت مستقیم بغداد بر آن تقریبا غیر ممکن بود.* عراق و شام و فلسطین و مصر که از آغاز فتوح اسلامی ، عنصر عرب و زبان عربی در آنها غلبه پیدا کرده بود به وسیله عمال و حکام  وفادار و مورد اعتماد خلیفه که غالباً با سرزمین های تحت حاکمیت خویش پیوندهای دیرینه هم داشتند، اداره می شد و اگر در آن نواحی گه گاه شورشی روی می داد، از نوع شورش های مذهبی بود که به وسیله رؤساء خوارج یا شیعه رهبری می گشت و جنبه  ضد عربی یا مقاومت ملی در مقابل حاکمیت اسلامی نداشت. اما در ایران ، در سرزمین های دور از دسترس مداخله مستقیم خلافت مخصوصاً خراسان و نواحی شرقی و شمالی آن ، ازهمان آغاز در مقابل  روند عربی شدن و حتی اسلامی شدن مقاومت هایی اظهار شد که گاه به شورش های طولانی منجر گردید و حکام عرب هم ،  در آن نواحی با مردم بومی – اهل ذمه و موالی – برخوردهایی خشونت بارتر و تحمل ناپذیرتر داشتند.


در طی این دو قرن پرحادثه، خراسان  حکومت لااقل چهل امیر عرب را در توالی حوادث تحمل کرد[1]. تختگاه این امیران غالباً بین مرو ، بلخ ، هرات ، طوس ، جرجان و نیشابور تغییر می یافت و ولایات ماوارءالنهر ازجمله بخارا  و سمرقند را هم شامل می شد. بعضی ازین امراء عرب از تاخت و تازهایی که درین نواحی کردند غنیمت ها – ازمال و ملک و برده – حاصل کردند و بد ینگونه فرمانروایی خراسان سرکردگان طوایف عرب را همواره به طمع کسب غنایم می انداخت و به اعمال خشونت وسوسه می کرد. علاوه بر آن، خراسان طی سالها عرصه تاخت و تاز خوارج بود که از آنجمله قیام حمزه خارجی آن را به شدت ناامن کرد، و برای رفع آن خلیفه خود به خراسان آمد و از نزدیک به این حقیقت پی برد که نظارت مستقیم بغداد در امور خراسان خالی از دشواری نیست و آن نواحی را جز با  " حکام مستقل " – و به شیوه حکومت خاندانی – نمی توان اداره کرد.* وجود و دوام فرمانروایان کوچک بومی هم که در جای جای این سرزمین حکومت خاندانی خود را با اظهار تابعیت به والی خراسان یا شخص خلیفه حفظ کرده بودند ، اشاره یی به این معنی داشت که واگذاری این ولایت به یک خاندان تابع و مورد اعتماد خلیفه ، بغداد را از تعهد مسوؤ لیت های سنگین فراوان، آزاد و بی نیاز خواهد کرد. و این تجربه یی بود که مأمون در مدت اقامت در خراسان به آن برخورد و آن را ، درپایان امارت غسّان بن عیاد ، تنها وسیله آسودگی خاطریافت. »[2]

طاهریان (206-259)

از آنجا که « مأمون مادرش خراسانی و خودش شیعی گونه و نیمه ایرانی بود و خلافتش را مدیون سپاه خراسان ، خاصه مرهون سعی و جلادت یک سردار خراسانی از موالی خزاعه که از عهد ابومسلم دعوت عباسی را پذیرفته بودند به نام " طاهربن الحسین " بود »[3]، « در شوال 205 ظاهراً به پاس خدمات طاهر و باطناً گویا برای دور کردن او از بغداد و کوتاه ساختن دست استیلایش از امور خلافت ، او را به حکومت خراسان فرستاد. مخصوصاً چون طاهر امین را کشته بود ، خلیفه با این حرکت قاتل برادر را از پیش چشم خود دور کرد و طاهر نیز چون از خلیفه بیم داشت این مأموریت را به میل پذیرفت.»[4]

 

1- طاهربن  حسین

(206-207)

« کشمکش خانگی ، که در امر جانشینی هارون الرشید، بین مأمون و برادرش امین روی داد بار دیگر اعراب عراق و موالی خراسان را به بهانه پشتیبانی از خلیفه تازه، در مقابل هم قرار داد. درین ماجرا، امین به حکم وصیت هارون بعد از او مقام خلافت داشت اما هارون در همین وصیت مأمون راهم به ولیعهدی امین تعیین کرده بود و آنچه موجب ایجاد مخالفت بین دو برادر شد، سعی کردن امین در خلع مأمون از ولیعهدی خویش بود.*( برای آشنایی بیشتر، به بخش "عباسیان" در سایت مراجعه شود.)

ازجانب مأمون هم شاید یک عامل عمده درایجاد این مخالفت سعی موالی خراسان درجدا کردن آن ولایت بود- هر چند فقط از لحاظ اداری – ازسلطـۀ بغداد. این امری بود که ظاهراً هارون هم دراواخر عمر به ضرورت آن پی برده بود. در واقع هارون ، که جانشینی خود را به امین داده بود و مأمون را به ولیهعدی او برگزیده بود با تفویض خراسان به مأمون به تمایلات اهل خراسان که طالب نوعی استقلال بودند جواب مساعد داده بود و امین را هم در خلافت خود از التزام و تعهد مداخلۀ مستقیم در امر خراسان رهایی بخشیده بود. با این حال، اختلاف برادران بالا گرفت و کار به جنگ کشید.»[5]

« مأمون که درآن ایام در خراسان به سر می برد از جانب فرقه های شیعه که درین ولایت بودند حمایت می شد. خود او گرایش های شیعی داشت و به رعایت شیعۀ خراسان، در جریان مخالفتی که با برادرش امین پیدا کرد، لباس سیاه را که شعار عباسیان بود به لباس سبز- شعار آل علی(ع) - تبدیل نمود.* امام شیعه، علی بن موسی معروف به الرضا(ع) را هم از حجاز به خراسان خواند و ولیعهد خویش کرد. اقدام او  تبدیل به شعار، در نزد اهل بغداد با انزجار تلقی شد و عباسیان را از وی بشدت ناخرسند کرد. امین وزارت خود را به فضل بن ربیع از اعراب ضد شعوبی داده بود که در دستگاه هارون الرشید هم معارض برامکه و مخالف نفوذ فرهنگ ایرانی بود. وزارت مأمون را، فضل بن سهل سرخسی معروف به ذوالریاستین داشت که هم بر سپاه ریاست می کرد و هم بردیوان و دفتر[6]- که مأمون را در گرایش به تشیع تشویق می کرد و درمقابل امین و جبهۀ اعراب به پایداری می خواند. بدینگونه کشمکش مأمون و امین به صورت کشمکش بین خراسان و بغداد درآمد- و پیروزی او بر امین در مفهوم پیروزی عنصر ایرانی بر عنصر عربی محسوب می شد.»[7]

« طاهربن الحسین – معروف به ذوالیمینین – سردار مأمون، رقیب خود علی بن عیسی سردار امین را در ری شکست داد. از آنجا که علی بن عیسی درین اوقات سردار سپاه بغداد بود طی سالها که ازجانب هارون در خراسان حکومت کرده بود آن ولایت را با چنان بیرحمی و بیرسمی معروض غارت و اخاذی خویش کرده بود که خلیفه به عزل او ناچار گشته بود- و البته بازگشت او به قدرت که به نحوی متضمن تجدید سلطه اش بر خراسان می شد برای اهل این ولایت( خراسان)  قابل تحمل نبود. طاهربن الحسین ، هر چند تربیت یافتۀ دربار خلافت و مولای اعراب خزاعه بود، اهل پوشنج هرات بود- و چون با فرهنگ ایرانی و زبان فارسی آنها آشنایی داشت، نزد اهل خراسان با نظر علاقه  نگریسته می شد.»[8]10.jpg

 

« طاهریان فرزند شخصی هستند بنام مُصعَب بن رُزَیق از مردم پُوشَنگ یا فوشنج هرات و ادعا داشتند که از نسل رستم  پهلوان معروف شاهنامه اند. جدّ ایشان رزیق در ولایت یکی از اشراف عرب از قبیله خزاعه درآمده بوده و به همین علت طاهریان را خزاعی هم می نویسند.* مصعب در موقع دعات بنی عباس حکومت پوشنگ را داشت و هنگام قیام ابومسلم به عنوان دبیر در خدمت بکی از یاران او داخل شد.»[9]

« در حوالی همدان عبدالرحمن اَزدیّ سردار دیگر امین از سپاه خراسان شکست خورد و برای اعراب هزیمت اجتناب ناپذیر شد – هزیمت بسوی بغداد -. بغداد به محاصره افتاد و محاصره آن طولانی، پرمحنت و بی نتیجه گشت. یاری دسته های عیار هم مانع از سقوط آن نشد. وقتی این شهر هزار و یکشب دروازه هایش را بر روی سپاه طاهر گشود تقریبا به حالت نیمه ویرانی در آمده و به خاطر دفاع از خلیفه یی  نالایق خسارات و تلفات بسیار دیده بود . خلیفه مخلوع ، بدون اجازه مأمون به امر طاهر و برای اجتناب  از تجدید یک کشمکش احتمالی به قتل آمد. اما به شورشیان شهر و کسانی که به هواخواهی ا و درمقابل سپاه مأمون ایستادگی کرده بودند امان داده شد. خلافت برای مأمون بلامنازع گشت و کشمکش دو برادر به پیروزی خراسانیان پایان یافت.*

حاصل شورش سپاه خراسان هم ، که بعداز فتح بغداد  طالب  افزونی جامگی[10] و بیستگانی[11] خویش شد، آن بود که معلوم گشت خراسان دیگر نوعی استقلال را مطالبه می کند و دیگر نمی خواهد از همه حیث تابع بغداد و تحت نظارت مستقیم خلیفۀ آن باشند.  جریان هایی که بعداز آن روی داد ناظر به تحکیم موضع مأمون در دست یابی به خلافت بلامنازع بود. درین زمینه فضل بن سهل سرخسی در حمام سرخس کشته شد . امام علی الرضا(ع) هم بنابر مشهور به وسیلۀ مأمون ، پنهانی به زهر هلاک شد و مأمون در بازگشت به بغداد به رعایت خاطر اهل شهر و در ظاهر به درخواست طاهر ذوالیمینین لباس سبز را به لباس سیاه که شعار بنی عباس یود مبدل ساخت. خراسان را به غسّان بن عباد از خویشان فضل بن سهل واگذاشت و طاهر را با آنکه به خاطر قتل امین از وی آزرده بود بنواخت . در مقابل این خدمت هم عنوان امارت و شرطگی بغداد را به وی داد و این عنوان در خانواده طاهر تا مدتها بعد ازو نیز همچنان باقی ماند.»[12]

« مأمون، چند سال بعد به دنبال تبادل نظر با معتمدان خویش ، به رعایت مصلحت وقت ، طاهر را به حکومت خراسان گسیل داد.* گویی می خواست به تمایلات اهل خراسان که طالب نوعی استقلال بودند پاسخ مساعدی شایسته مساعی آنها در رساندن او به خلافت داده باشد. این کار از نظر خود او متضمن تأمین از قیام مجدد آن ولایت به پشتیبانی از یک مدعی خانگی هم بود، درحقیقت هرچند برادرش محمد هم که بعداز او به لقب المعتصم بالله به خلافت رسید درین کشمکش از جانبداری از وی منحرف نشده بود، باز تفویض آن ولایت به وی، در نظر مأمون از احتیاط دور بود و واگذاری آن به طاهر بیشتر مقرون به احتیاط به نظر می رسید.

با این حال قتل امین، که بدون جلب رضایت او صورت گرفته بود و نارضایی هایی را هم در آغاز خلافت او به وجود آورده بود ، مأمون را از سردار فداکار خویش دل آزرده کرده بود. اینکه یک خلیفه عباسی، به اشارت یک مولی، به قتل آید در نزد او اهانتی به خاندان عباسی محسوب می شد. وقتی خلیفه یی از خاندان عباس با چنان سختی و خواری که در روایات هست  به دست موالی خراسان به قتل آمده بود، تجدید نظیر آن حادثه غیرممکن نبود و در حالی که احساسات شعوبی، احساسات شیعی واحساسات ضد عربی در بین اهل خراسان بیدار شده بود، مأمون از اینکه کشنده برادر را هر روز در مقام والی و شرطه بغداد پیش چشم ببیند ناخرسندی خود را پنهان نمی داشت.*

خراسان هم که درین ایام منشأ تمام این احساسات ضدعباسی و ضدعربی بود الحاق مجددش به قلمرو خلافت بغداد، با همان شیوۀ عهد مهدی و هارون ممکن نبود و خلیفه که با قتل وزیر خراسانی خود فضل بن سهل و کنار نهادن ولیعهد علوی خود از مظنۀ خلافت، سعی کرده بود با عراق و اعرابش کنار بیاید با تفویض خراسان به طاهر- که درآن ایام هیچ کس بهتر از وی برای حکومت آنجا مناسب به نطر نمی رسید- در واقع هم کشندۀ برادررا از پیش چشم خود دور می کرد هم خراسان را از اینکه یک «عباسی» دیگر آنجا را پایگاه اظهار مخالفت با بغداد سازد و عده یی را به شورش و آشوب اغوا نماید برکنار نگه می داشت. طاهر هم چون خود و اکثر خویشانش در دستگاه خلیفه بودند و خود او هم بارها در خدمت وی آثار صداقت و صمیمیت خود را ظاهر کرده بود فرستادنش به خراسان از دیدگاه خلیفه متضمن هیچ گونه بی احتیاطی نبود. این نکته یی بود که سعی خاندان طاهر درفرونشاندن قیام بابک و مازیار هم بعدها آن را برای معتصم – برادر و جانشین مأمون – غیرقابل تردید نشان داد. *

بدینگونه بود که با واگذاری خراسان به طاهر[13]، اولین حکومت ایرانی درین ولایت به وجود آمد و چون این حکومت بعداز وی تدریجاً موروثی و مستقل گونه هم گشت، درواقع به دوقرن فترت سیاسی ایران که بعداز مرگ یزدگرد پیش آمده بود نیز تا حدی پایان داد . هر چند هنوز تا یک استقلال ملی و واقعی فاصله بسیار در بین بود. این حکومت محلی که سالها بعداز سقوط ساسانیان دوباره در قسمتی از خاک ایران،به دست یک خاندان ایرانی بنیاد شد بی آنکه به طور رسمی موروثی باشد به طور متوالی در چند نسل از اولاد بنیانگذارآن ادامه یافت و بی آنکه نسبت به خلیفه راه مخالفت درپیش گیرد، بر تمام خراسان و سیستان و ماوراء النهر و قسمت عمده یی از ولایت جبال و سرزمین قدیم ماد، حکمرانی شبه مستقل داشت. با آنکه" برنشانده خلیفه " بود و در تمام قلمرو خود به نام خلیفه خطبه می خواند به هر حال بخش عمده یی از ایران را تحت حکم فرمانروای واحدی که لامحاله ایرانی زبان و ایرانی نژاد بود به هم پیوند می داد و « الگو » یی برای حکومت های مستقل گونه دیگر- از جمله سامانیان و غزنویان – شد که بعدها به همان شیوه و بدون قطع ارتباط با خلیفه، دولتهای مستقل و نیمه مستقل به وجود آوردند و تدریجاً از حیطه نفوذ بغداد و خلیفه بیرون آمدند. به هر حال حکومت نوبنیاد خراسان که استقلال اداری آن هم مطلوب خلیفه و هم مورد درخواست عامه اهل ولایت بود، هرچند استقلالش در مفهوم جدایی قطعی از حوزه حاکمیت خلافت محسوب نمی شد ، ایرانی بود و در آیین فرمانروایی و شیوه کشورداری سنت های محلی بازمانده از ایران باستانی را تا حد ممکن رعایت و حمایت می کرد.»[14]

« طاهر دربین سرداران خلیفه ، غیر از جنگ و سیاست مرد ذوق و ادب هم بود. در شعر و نثر عربی دست قوی داشت و از تربیت خلیفه به حکمت و دانش هم علاقه می ورزید. با عشق و موسیقی هم سرو کاری داشت .* نسبت به یک زن چنگزن (= صناجه ) که در نیشابور می زیست و ویدا نام داشت عشق می ورزید و در باب او اشعار عاشقانه می سرود. درارتباط  با خلیفه و در اداره امور بغداد ، که از جانب خلیفه ولایت و شرطگی آن به وی واگذار شده بود، به زبان عربی محاوره می کرد ، و به سبب موالات با اعراب خزاعه از لحاظ  زبان و تربیت هم عربی محسوب می شد اما در نزد اعراب دربار بغداد  و کسانی که در مدت محاصره آنجا به دست سپاه وی ، اهانت و سختی دیده بودند غالباً مورد بغض و نفرت بود.

او را به خاطر نژاد ایرانیش به طعنه « فرزند آتشگاه» - ابن بیت النار- می خواندند و به خاطر یک چشم بودنش بر وی طعنه های دلازار می زدند و می کوشیدند تا او را به خاطر جنگی که با امین « مخلوع» کرد و به قتل او منجر شد نزد خلیفه منفور سازند.

با این حال اعزام وی به امارت خراسان که شامل سیستان و کرمان هم می شد و نظارت بر ماوراءالنهر و ادامه فتوح اسلامی در آن نواحی را دربر داشت، اعتماد خلیفه را در حق وی نشان می دهد. گذشته از اینها، در آن ایام فتنه هایی به وسیله خوارج روی داده بود که دفع آن ضرورت فوری داشت و برای آن کار خلیفه هیچ کس را بهتر از او نیافته بود.*نمی توان پذیرفت خلیفه کسی را که به وفاداریش اعتماد ندارد و او را تنها به چشم قاتل برادر می نگرد در چنان اوضاع و احوالی به امارت قلمروی بدین وسعت نامزد نماید.»[15]

« موسس سلسله طاهری به لقب ذوالیمینین مشهور است و در وجه این نسبت اقوال مختلفه است ؛ از آن جمله گویند که چون طاهر پس ار فتح بغداد حضرت امام رضا (ع) را به أمر مأمون به آن شهر خواند و با او به ولیعهدی بیعت گرفت ، دست چپ خود را در دست حضرت نهاد و گفت : دست راست من در خراسان مشغول بیعت با مأمون است. چه، رسم بنی عباس چنین بود که در موقع اخذ بیعت، خلیفه  با ولیعهد به مسجد حاضر می شد و مردم با هر دو بیعت می کردند. به این طریق که دست راست را در دست خلیفه و دست چپ را دست ولیعهد می نهادند. چون حضرت رضا این پیشامد را برای مأمون نقل کرد ، مأمون گفت که من دست چپ طاهر را نیز دست راست(یمین) می نامم تا نقصی در بیعت او با امام نباشد. به همین جهت طاهر، به ذوالیمینین اشتهار یافت.»[16]

 

« او  در بدو  ورود به خراسان ( ذی القعدۀ 205) به دفع خوارج پرداخت. یک تن از خوارج  را که با عده یی انبوه در نیشابور به اظهار عصیان پرداخته بود مغلوب کرد. تاخت و تاز ترکان تغزغز[17] را هم که در نواحی اشروسنه[18] در ماوراءالنهر روی داده بود خاتمه داد. به توصیه مأمون که به احوال خراسان آشنایی  قابل ملاحظه یی داشت قسمتی از نواحی ماوراءالنهر را که غسان بن عباد  به پسران اسد – اسد بن سامان خداة – سپرده  بود، در دست آنها باقی گذاشت و بعضی از آنها را هم به امارت سیستان فرستاد. خودش درمرو که کانون قیام ابومسلم بود و مأمون هم در مدت منازعه با امین در آنجا مانده بود، اقامت جست و آنجا را مرکز حکومت ساخت.* اما برای آنکه قلوب اهالی سایر نواحی خراسان را هم جلب کند در انتخاب حکام ولایات ناچار به مسامحه شد  و این امر مایه بروز اختلالهایی در کار امارت خودش نیز گشت. طاهر در کار لشکر دقت و توجه خاص نشان داد و نظم و انضباط  قابل ملاحظه یی دربین آنها برقرار کرد. در کار حکومت، وی در جلب قلوب اهل خراسان چنان صمیمانه کوشید که در دربار بغداد از جانب مخالفان متهم به داعیه طغیان اندیشی شد. اقدامات او در دفع خوارج چون با شدت عمل افراط آمیز همراه نبود، نزد اطرافیان خلیفه به قدرکافی  قاطع و سریع  تلقی  نشد. خلیفه هم، به الزام درباریان، نامه یی ملامت آمیز درین باب به وی  نوشت که بشدت مایه رنجش طاهر گشت. این دواعی و اسباب، در یک لحظه تزلزل و تردید او را به اظهار عصیان مصمم کرد و در همان تصمیم ، نام خلیفه را از خطبه نمازجمعه انداخت.*

اینکه بلافاصله در شب همان روز- در مرو -  وفات یافت( جمادی الاخر207) تفسیرهای گونه گونی را در اذهان عام برانگیخت و علت مرگ ناگهانی و بیهنگام او به واقع معلوم نگشت. بعدها از قول خادمش نقل شد که آن شب در  بستر مرگ  این عبارت را به فارسی تکرار کرده بود که « درمرگ نیز مردی باید». ازین عبارت او، اگر نقلش مجعول نباشد، چنان که برمی آید که ظاهرا خود او بعداز اعلام عصیان، اقدام عجولانه و ناسنجیده خویش را در نقض عهدی که با مأمون داشته است،خلاف مردی و مروت یافته باشد و لاجرم مردانه و بی تزلزل به خودکشی اقدام کرده باشد.

اما اینکه گفته شد مأمون از دریافت خبر وفاتش خرسندی خود را پنهان نکرد، در اذهان بعضی مورخان مؤید احتمال دخالت خلیفه در مسموم کردن وی شد. خاصه آنکه مأمون درمسموم کردن کسانی که از آنها ایمنی نداشت شهرت سوء داشت و اینگونه توطئه ها هم از اخلاق او غریب به نظر نمی آید.

معهذا مجرد این معنی که خلیفه بعد از وفات  طاهر امارت خراسان را به پسرش عبدالله بن طاهر واگذاشت و پسر دیگرش طلحه را که در خراسان با پدر همراه بود از جانب وی نیابت داد، اعتماد مأمون را برخاندان طاهر عاری از تزلزل نشان می دهد و احتمال دست داشتن وی را در مرگ طاهر ضعیف می نماید.* با این حال این نکته هم که  بعد از وفات طاهر لشکر او سر به شورش برداشت و تا مواجب شش ماهه را نستاند، آرام نیافت شاید حاکی از قوت این شایعه بوده باشد که خلیفه در مرگ طاهر به نحوی دست داشته است. شورش سپاه طاهر بعداز مرگ او چنان شدید بود که خلیفه ناچار شد وزیر خود احمد بن ابی خالد را برای دفع آن به خراسان گسیل دارد. ظاهر آنست که خلیفه بدون آنکه در مرگ سردار خراسان دستی داشته باشد به خاطر شایعاتی که لشکر طاهر را بعد از مرگ او به شورش واداشت، ناچار شد حکومت خراسان را درخاندان طاهرموروثی کند و ضمن انتخاب عبدالله طاهر به حکومت خراسان برادرش طلحه را که هنگام مرگ طاهر درخراسان به نزد او بود به نیابت وی تعیین نماید. این تصمیم هم که مأمون بهتر از آن هیچ تصمیم دیگر نمی توانست اتخاذ کند بی شک عامل عمده یی در رفع شورش سپاه و اعاده امنیت بشمار آمد.»[19]

 

خوارج

« در زمان خلافت مهد ی در سال 160 از فرقه خوارج که درکرمان و سیستان و خراسان و دو طرف دریای عمان فراوان  بودند، شخصی از اعراب مهاجر قبیله بنی ثقیف به نام یوسف البَرم در قسمت شرقی خراسان یعنی درحدود مرو رود و طالقان و جوزجانان ( گوزگانان) به ادعای امامت قیام کرد و حکومت شهر پنوشنگ را که با مصعب جدّ طاهر ذوالیمینین بود از او گرفت و بر کلیه ناحیه شرق خراسان استیلا یافت.

جمعی دیگر از خوارج در عهد هارون به ریاست حمزه خارجی در سیستان و خراسان و قهستان و مکران دولت معتبری تشکیل دادند وحمزه لقب امیرالمؤمنین اختیار کرد. هارون بیشتر به خیال دفع حمزه عازم خراسان گردید ولی چون در همین سفر مرد، حمزه به همان قدرت سابق باقی ماند و با آل طاهر که تازه بر روی کار آمده و خراسان و سیستان را تحت حکومت خود درآورده بودند ، به زد خورد پرداخت؛*  گاهی غالب و زمانی مغلوب بود تا آنکه به دست طلحه پسرو جانشین طاهر ذوالیمینین مغلوب شد و در 12 جمادی الاخری سال 213 فوت کرد ولی خوارج از میان نرفتند و پیوسته با آل طاهر در نزاع بودند تا سال 233 که امامت ایشان نصیب عمار خارجی شد و این عمار همان کسی است که به دست یعقوب لیث به قتل رسیده است.»[20]

 

2- طلحة بن طاهر

( 207- 213 )

 

همزمان با انتخاب عبدالله به جانشینی طاهر، خلیفه طلحه را نیز به نیابت ازعبدالله برگزید. چون طلحه در خراسان با پدر همراه بود و مقارن آن ایام بیشتر کارها در آنجا به دست او اداره می شد و بیرون آوردن آن ولایت از دست او – طلحه – برای خلیفه غیرممکن بود.

طلحه درایام پدر به حکومت سیستان منصوب بود و تا سال فوت پدردر آنجا می زیست. چون خبر وفات طاهر رسید، طلحه به خراسان رفت و از آنجا از جانب خود الیاس بن اسد سامانی را به سیستان فرستاد.

باری ، طلحه بن طاهر بعد از پدر در خراسان همچنان شیوه او را در طرز حکومت ادامه داد.* به ضرورت وقت در دفع خوارج هم اهتمام به جا آورد  و بیشتر عمر امارت او در جنگ با خوارج  گذشت. با حمزه خارجی که از عهد هاون الرشید خراسان و سیستان را عرضه ناامنی کرده بود، بارها جنگ کرد. با این حال، هرچند مقارن وفات او ( ربیع الاول 213 ) حمزه هم وفات یافت، فتنه خوارج در خراسان همچنان تا مدتها بعد دوام پیدا کرد.

بعداز فوت طلحه،برادر دیگرش علی بن طاهر بلافاصله به اشارت خلیفه حکومت خراسان را به دست گرفت. او نیز همچون برادرش طلحه، از جانب برادر خود عبدالله بن طاهر نیابت می کرد. اما او نیز چندی بعد در جنگ با خوارج کشته شد.

 

3- عبدالله بن طاهر

( 213- 230 )

« عبدالله بن طاهر که در آن هنگام آماده جنگ با" بابک خرمدین " بود- با فوت و کشته شدن نائبینش – به اشارت خلیفه عزیمت خراسان کرد.

واگذاری حکومت طاهر به پسرش عبدالله و نیابت  پی درپی  دو پسر دیگرش از حکومت برادر، فرمانروایی خراسان را برای آل طاهر- طاهریان – به نحو چاره ناپذیری به صورت یک ملک موروث درآورد. *معافیت این حکومت از مداخله مستقیم بغداد در جزئیات امور هم به صورت یک تحول اداری جلوه کرد و استقلال خراسان در تحت حکومت طاهریان صورت تجزیه قطعی و انفصال قهری پیدا نکرد. مبلغ سالانه یی که  بر وفق عهد و قرار خلیفه می بایست طاهر و فرزندانش از بابت جزیه و اخراج و عواید خراسان و ولایت تابع به بغداد گسیل دارند، هرگز قطع نشد و خطبه هم در تمام این قلمرو همواره و همچنان به نام خلیفه وقت خوانده می شد و در مواقع ضرورت در باب کارهای عمده نیز گزارش هایی به بغداد فرستاده می شد.

حکومت عبدالله بن طاهر اوج قدرت طاهریان در خراسان بود. آنچه از خراج ولایات تابع عاید او می شد چنانکه از نقل ابن خرداذبه بر می آید متجاوز از چهل و چهار ملیون درهم بود که البته البسه و امتعه نفیس دیگر و بردگان و چهارپایان هم بر آن افزوده می شد واین خود در آن عصر ثروت قابل ملاحظه یی  بود.المعتصم خلیفه جدید هم که بعداز مأمون به خلافت رسید – هر چند از عبدالله چندان دلخوش نبود -  اما ابقاء او را در حکومت خراسان به مصلحت وقت دید و به استقلال حکومت موروثی آل طاهر لطمه یی وارد نیاورد.*

عبدالله در تجهیز لشکرهایی که در ماوراء النهر برای توسعه قلمرو حلافت انجام می شد اهتمام کرد.

در دفع  خوارج و رفع ناخرسندیهایی  که  نایبان و کارگزاران او در نیشابور و نواحی دیگر به وجود آورده بودند نیز سعی بسیار ورزید.»[21]

« عبدالله بن طاهر ت�%8

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۷/۲۱
مهدی صادق زاده قمصری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی