اقتصاد غزنویان
آبادی غزنه در دوره غزنویان
بخشی از ثروت بیکرانی که سلطان غزنوی از فتوحات هند به دست آورد، برای بازسازی غزنه، ایجاد مدارس ومساجد وکتابخانههای آن صرف شد. عُتْبی شرحمفصلی از بنای مسجد غزنه آورده است. پس از آن در عظمت وبزرگی مسجد غزنه،آن را با مسجد دمشق مقایسه کرده، مینویسد: اگر کسی بیند بگوید: ای آن که مسجددمشق دیدهای وبدان شیفته شدهای، ودعوی کردهای که مثل آن بنیادی مُمَکّننگردد وجنس آن عمارتی صورت نبندد، بیا ومسجد غزنه مشاهدت کن تا بطلاندعوی خود بینی.» یک صد سال بعد از آن، زمانی که غوریان غزنه را تصرف کردند،هر آنچه در آن بود به آتش کشیدند واز میان بردند.
کاخسازی نیز یکی از کارهای رایج سلاطین غزنوی بود. سلطان مسعود غزنوی،کاخی ساخت که بنای آن چهار سال به درازا کشید وهفت میلیون درهم هزینهبرداشت. بقایای این کاخ در کاوشهای باستانشناسی غزنه به دست آمده است.
به هر روی، افزون بر اقدامات تمدنی مانند مسجد ومدرسه سازی، عالمانوشاعران فراوانی که پس از سقوط سامانیان وبویهیان، پراکنده شده بودند، با تطمیعوگاه به زور به غزنه آورده شدند. بدین ترتیب، شهر غزنه برای دورانی، مرکز علموادب گردید. این به رغم آن بود که عالمان از محمود غزنوی که به مبارزه با فلسفهوکتابسوزی شهرت داشت، گریزان بودند.
یکی از دانشمندانی که محمود غزنوی وی را به غزنه آورد، ابوریحان بیرونیاست. او در خوارزم، نزد ابوالعباس خوارزمشاه بود تا آن که به سال 407 ابوالعباسکشته شد. سال بعد، محمود غزنوی، جانشین وی را برانداخت وخوارزم را تحتسلطه خود درآورد. سلطان، عبدالصمدق حکیم، استاد بیرونی را به جرم قرمطیگریکشت وچیزی نمانده بود که ابوریحان را نیز بکشد؛ اما وقتی تخصص او را درنجوم شنید وی را با خود به هندوستان برد. حاصل آن سفر یا سفرها به هند،یادگیری زبان سانسکریت وتألیف کتاب با ارزش تحقیق ما للهند توسط ابوریحانبود. نوشتهاند که بیرونی چونان اسیری در دربار محمود زندگی کرده وحتی یک باربه مدت شش ماه در هند زندانی شد. بیشبهه، فلسفهگرایی بیرونی با عقاید مذهبیمحمود غزنوی سازگار نبود.
بیرونی پس از مرگ محمود، در کنار فرزندش مسعود به خدمت پرداختوکتاب قانون مسعودی را در نجوم به نام وی تألیف کرد. بیرونی در دوم رجب سال440 در غزنه درگذشت.
بیرونی یکی از نوادر روزگار بود که زمانش شایستگی دیدار او را نداشت.مصداق واقعی سخنی است که عمر خیّام ریاضی دان در برابر وزیری که وی را بههمکاری با سلطان فراخوانده بود، گفت:
واعجبا! من چه کنم خدمت سلطان را، هزار سال آسمان واختران را در مداروسیر به شیب وبالا وجان باید کندن تا ازین آسیابک دانهای درست چون عمرخیام بیرون افتد واز این هفت شهر پای بالا وهفت دیه سرنشیب یک قافله سالاردانش چون من درآید؛ اما اگر خواهی از هر دهی در نواحی کاشان، چون خواجهدَه دَه بیرون آرم وبه جای او بنشانم که هر یک از عهده کار خواجگی بیرون آید.